» زیباترین تکه های کتاب، از کتاب نجات از هزارتو
زیباترین برش ها از متن کتاب "نجات از هزارتو" از نگاه کاربران
اگر والدین سمی دارید، این کتاب را بخوانید!
*برخی از ما هرگز نمیایستیم تا با خود فکر کنیم که آیا این واقعاً من هستم؟
*ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم کاری را که خودمان برای خودمان انجام نمیدهیم، دیگران برایمان انجام دهند.
*همه نمیخواهند بهتر شوند و بهبود یابند، و این ایرادی ندارد. هویت برخی افراد، به بیماریشان گره خورده است.
*اگر شما در خانهای بزرگ شده باشید که در آن عصبانیت، واکنشهای افراطی، عدم تعامل و ترس، بخش عادی زندگی شما بودند، بدن شما به صورتی تنظیم شده است که استرس را مدیریت کند و بهراحتی نمیتواند وارد حالت امن تعامل اجتماعی شود.
*اگر والدین، یک محیط آشفته و استرسزا برای آنها ایجاد کرده باشند، کودک این شرایط را درونیسازی کرده و این باور را تعمیم میدهد: «والدینم، حس ترس به من میدهند. من میترسم چون آنها به نیازهای من توجه نمیکنند. دنیا، جای ترسناک و تهدیدآمیزی است.» چنین مغزی که برای حفظ بقا تلاش میکند (برخلاف «مغز یادگیرنده» در حالت تعامل اجتماعی)، بر روی تهدیدات احتمالی، «بیشازحد» تمرکز میکند و بهصورت سختگیرانه، سریع و با دید «سیاه یا سفید» و اغلب اوقات وسواسگونه و همراه با ترس، دربارهٔ چیزهای مختلف فکر میکند
*واقعیتِ شما، به این دلیل معتبر است که شما آن را تجربه کردهاید، نه اینکه فردی دیگر آن را تأیید کرده باشد.
*وقتی بتوانیم محدودیتهای دیگران را درک کرده و درد و ترسی که پشت رفتارهای آنها وجود دارد را ببینیم، یعنی در حال درمانشدن هستیم.
*مغز ما توسط محیط نیز تحتتأثیر قرار میگیرد (چه در سطح جزئیات، مثل برآوردهشدن یا نشدن نیازهای اولیه، همچون غذا، سرپناه و عشق و چه در سطح کلان، مثل زندگیکردن در یک کشور در حال توسعه، وجود سرکوب سیستماتیک در جامعه یا شیوع یک بیماری همهگیر). تمام این عوامل، احساس امنیت و آسایش ما را نشانه میگیرند و اثرات بلندمدت بر روی بدن، ذهن و روان ما میگذارند.
*در دوران کودکی، عمیقترین زخمها را افرادی به ما میزنند که بیشترین وابستگی را به آنها داریم (والدینمان).
*افرادی که دارای ترومای حلنشده هستند، دفعات بیشتری بیمار شده و در سنین پایینتری فوت میکنند.