عنوان کتاب: دزیره
نویسنده: آن ماری سلینکو
مترجم: مرضیه صادقیزاده
اگر کمی به تاریخ علاقه داشته باشید حتماً نام ناپلئون بناپارت به گوشتان آشناست. فرمانده بزرگ نظامی در فرانسه که سرنوشت اروپا را تغییر داد. اما چه کسی فکرش را می کند که این فرمانده کشورگشا و با قدرت داستان عاشقانه ای را پشت سر گذاشته است؟ آن ماری سلینکو نویسنده زیرکی است که این عاشقانه را به تصویر کشیده است. عاشقانهای که از دلِ واقعیت روایت شده و پایان قابل پیش بینی ای ندارد...
پس از آشنایی دزیره با ژوزف بناپارت برادر ناپلئون بناپارت و ازدواج ژوزف با ژولی، خواهر دزیره، دزیره دل به عشق ناپلئون میسپارد. اما ناپلئون بر خلاف قولش برای ازدواج با او در پاریس با زن دیگری ازدواج میکند. چند سال بعد دزیره با مردی به نام ژان باپتیست برنادوت پیوند زناشویی میبندد که حاصل آن پسری میشود به نام اسکار. از آنجا که همسرش به عنوان فرزند خوانده کارل سیزدهم و ولیعهد سوئد برگزیده میشود دزیره به همراه شوهرش به سوئد میرود. اما پس از مشاجرهای با ملکه سوئد، به فرانسه بازمیگردد. سر انجام با فوت کارل سیزدهم وی به سوئد میرود و تا آخر عمر آنجا میماند و در استکهلم چشم از جهان فرو میبندد.
قهرمان اصلی رمان دزیره، برناردین اوژنی دزیره است. دزیره کلاری ملقب به دزیدریا، ملکه سوئد و نروژ، دختر آقای فرانسیس کلاری تاجر ابریشم و اهل مارسی بود که در هشتم نوامبر سال ۱۷۷۷ میلادی در مارسی فرانسه چشم به جهان گشود. خواهر دزیره که ژولی نام داشت، با ژوزف بناپارت برادر ناپلئون بناپارت عروسی کرد. دزیره عاشق ناپلئون شد و در ۱۷۹۴ با ناپلئون بناپارت نامزد شد، اما دو سال بعد ناپلئون نامزدی خود را با او به هم زد و در هشتم مارس ۱۷۹۶ با ژوزفین دوبو هارنه ازدواج کرد. هنگامی که دزیره از این موضوع اطلاع یافت به ناپلئون نوشت: «تو زندگی مرا به سوی بدبختی سوق دادی و من هنوز ناتوان از فراموش کردن توام». این عشق بود که دزیره را به پاریس کشاند. او چندی بعد با ژنرال ژان باتیست برنادوت که فردی مدیر، باتجربه و کارآزموده بود، ازدواج کرد. او جنگهای پیروزمندانه و افتخارآمیزی انجام داد و به خاطر خوشنامی خود از طرف مجلس ملی سوئد به ولیعهدی آن کشور برگزیده شد و سپس در ۱۸۱۰ رسماً پادشاه آن کشور شد.
آنماری سلینکو در رمان دزیره به شرح زندگی و عشق دزیره و ناپلئون به یکدیگر پرداخته است. او با زیبایی هرچه تمامتر داستان پیشرفت دزیره بعد از بهم خوردن نامزدیاش با ناپلئون را نوشته است و داستان جذابی پیش روی خوانندگان قرار داده است که خواندنش میتواند بسیار لذتبخش و در عین حال آموزنده باشد.
بخش کوتاهی از رمان در زمان قبل از انقلاب فرانسه و روی کار آمدن ناپلئون بناپارت است،ولی بخش اصلی رمان در زمان فرمانروایی ناپلئون است. آن ماری سلینکو در سال های اغازین جنگ جهانی دوم طعم بی پناهی و خیانت را چشید .سپس به دانمارک گریخت و آنجا با ملکه دزیره آشنا شد و شخصیت دزیره را قهرمان رمانش قرار داد. آن ماری پس از پناهندگی به کپنهاگ ،پاریس،لندن سرانجام در استکهلم به نویسندگی و روزنامه نگاری رو آورد . آخرین اثر وی ، دزیره در سال ۱۹۵۱ در آلمان منتشر شد و او قهرمان کم تر شناخته شده ی رمانش را جهانی کرد .
تاریخ بشر مجموعه ای از سرنوشت های افراد است، تنها مردانی که عهده دار امضای احکام و فرامین هستند و از بهترین و کارامدترین شیوه های کاربرد توپ ها آگاهند و می دانند چه وقت و چگونه آن ها را آتش کنند، سرنوشت جهان را نمی سازند، به گمان من دیگر مردمان نیز از شمار بنیادگران تاریخ بشریتند؛ تمامی مردان و زنانی که آماج گلوله قرار می گیرند و یا سرهاشان از پیکرهاشان جدا می گردد؛ تمام آنانی که امیدوارانه زندگی می کنند، عشق می روزند و سرانجام می میرند، سازندگان تاریخ بشری هستند.
بخشهایی از متن کتاب :
ناپلئون: ما ژنرالها جمهوری را نجات دادیم و ما ژنرالها آن را نگهداشتیم اما ممکن است ناگهان تصمیم بگیریم حکومت خود را تشکیل بدهیم. پادشاه فرانسه را در نهایت بیرحمی گردن زدند و پس از مرگ او تاج سلطنتی فرانسه مورد بی احترامی قرار گرفت و مانند چیزی بی ارزش در فاضلاب انداختند. باید یک نفر خم شود و آن را بردارد.
یک گلوله توپ کافی بود و ناپلئون ان را شلیک کرده بود. در اعلامیه نوشته شده بود ک ناپلئون یک گلولهء توپ در میان شورشیان شلیک کرده است. ناپلئون بروی مردمی ک یقینا در دخمه ها زندگی میکردند و توانایی پرداخت قیمت گران نان را نداشتند شلیک کرده بود. مادر ناپلئون نیز در دخمه زندگی میکند. یادم آمد ب مادر ناپلئون گفته بودم" خانم پسر شما نابغه است..." و او گفته بود " متاسفانه بله"
مردم فرانسه صد سال زیر سلطه حکومت جباران و ستمگران رنج کشیده اند. از رنج و زبونی این ملت، دو شعله زبانه میکشد: یکی شعلهء عدالت و دیگری شعله خشم و کین. شعلهء خشم و کین، اندک اندک در میان موجهای خون فرو خواهد نشست اما شعلهء دیگر دخترم، آن شعلهء مقدس، هرگز کاملا خاموش نخواهد شد.
لحظه هایی از تاریخ هیچ گاه از عشق خالی نبوده است و آنگاه که عشق به تاریخ ورود پیدا می کند تاریخ رنگ و بوی تازه ای به خود می گیرد و شوری دیگر می انگیزد.
حقوق انسانی لغو شدنی نیست، هر چند که ممکن است پاره ای موقتاً، آشکارا یا در نهان، آن را زیر پا بگذارند و لگدمال نمایند. اما کسانی که چنین می کنند بی گمان مرتکب بزرگترین و خونبارترین جنایات شده اند و در هیچ کجا و هیچ زمانی هیچ کس حق طلب بخشایش برای یغماگران آزادی و برابری و برادران خود را نخواهد داشت... و دزیره قصه عشق است. عشق دختری نوجوان به ژنرالی گمنام و نامآشنا که با رخش روزگار و به لطف دستهای ناپیدای تقدیر، برجستهترین و ماندگارترین چهره تاریخ سدههای اخیر جهان میشود و نامی آشنا مییابد، ناپلئون بناپارت.
بناپارت نماد قدرتطلبی، عهدشکنی و برتریجویی است و عشق این صفات را برنمیتابد و آنگاه که معشوق همه هستی خویش را در قمار عشق به تمنا نهاده است نا کام میماند تا خود را به دست مرگ بسپارد و دست قدرتمند عشقی دیگر او را از میان اندوه و رنج میرهاند و به زندگی تازهای فرا میخواند که سراسر مهر است و عشق و دلبستگی. دستانی که از آستین ژنرال دیگری برون آمده تا مهر بورزد و نوازش بخشد. ژنرال فرانسوی که به سوئد دعوت میشود و تاج پادشاهی بر سر مینهد.
و آنگاه که دزیره در اوج شکوه در مقام ملکه سوئد در کنار همسر خویش است، آن ژنرال جوان دیروز، درهم شکسته و خرد در جزیره آلپ روزهای تبعید را پشت سر میگذارد و اینگونه است که تاریخ پیمانشکنی عشق را روایت میکند.