عنوان کتاب : همه بدون استثنا
نویسنده : آنا کوئیندلن
مترجم : سید سعید کلاتی
انتشارات : نشر نون
«همه بدون استثنا» رمانی خلاقانه و نفسگیر از آنا کوئیندلن نویسنده و روزنامهنگار برجسته آمریکایی است که سالها در نیویورک تایمز ستون ثابت داشته است و بابت این ستون جایزۀ پولیتزر را از آن خود کرده است. در سال 1998 نیز از رمان شبهاتوبیوگرافیک او با نام یک چیز واقعی فیلمی با بازی مریل استریپ و رِنه زلوگر ساخته شد. تعداد زیادی از رمانهای کوئیندلن حول محور مادر و بهخصوص مادر خودش است که در چهل سالگی، درگذشت.
رمان «همه بدون استثنا» روایت سرگذشت یک خانوادۀ آمریکایی است که مادر خانواده، ماری بث، نقش کانونی و محوری در آن بازی میکند. در این رمان نفسگیر و زیبا پرترهای فراموشناشدنی از یک مادر، یک پدر، یک خانواده و پیامدهای ویرانگر و خشونتآمیز آنچه به نظر رفتارهای پیشپاافتادۀ این خانواده میآید ترسیم میشود. مری بث لاتام زندگی خود را در حول خانواده، مراقبت از سه فرزند نوجوان، یک دختر هفدهساله، دو پسر دوقلوی پانزدهساله و حفظ آیین های زندگی روزمره خود ساخته است وقتی یکی از فرزندانش افسرده می شود، مری روی او تمرکز میکند و با دیدن یک خشونت تکان دهنده شگفت زده می شود. آنچه پس از آن اتفاق می افتد ، شهادت به قدرت عشق و عزم زن است ، و به خطوط نامرئی امید و شفابخشی که انسان را به دیگری متصل می کند. درنهایت ، همانطور که در نثر فریبنده آنا کویندلن نشان داده شده است ، «هر آخرین» رمانی در مورد روبرو شدن با چیزهایی است که ما بیشتر از آن ترس داریم ، در مورد یافتن راه هایی برای سفر به مسیری که هرگز قصد سفر در آن را نداشته ایم و زندگی که حتی در رویاها ی مان هم خوابش را نمی دیدیم اما شجاعت آنرا پیدا میکنیم که برای موفقیت در آن تلاش کنیم.
همه بدون استثنا رمانی فراموش ناشدنی درباره ی زنی است که ترس هایش را می شناسد و قدرت زنده ماندن را می یابد. رمانی مسحورکننده. با داستانی بی نظیر.
یک مادر خوب و مهربان که بهشدت خودش را با اخلاقها و روابط راحت بچههایش وفق میدهد. همسر خوبی دارد. ماری مدام درحال آپدیتکردن خودش است. در خانه برای بچههایش و دوستهایشان مهمانی میگیرد. با شلختگیهای دختر و پسرانش خودش را سازگار میکند.... خلاصه یک مادر تمامعیار است ولی خب یک جای کارهای او میلنگد. نویسنده از ابتدا ما را کامل با تکتک اعضا و فعالیتها و خواستههای آنها آشنا میکند بطوری که خواننده حس میکند چنین خانوادهای در دنیای واقعی وجود دارند و بعد در نیمه داستان با اتفاقی که رخ میدهد، شوکی به خواننده وارد میشود و او را ترغیب میکند تا آخر داستان همراه او شود و با هیجان او را دنبال کند. کتابی علیرغم زیادی توصیفات و ذهنیات لازمهی هر پدر و مادری، خصوصاً هر مادری است و اینکه زندگیهای امروزی اغلب ما احتیاج به یک مشاور خانوادگی خوب دارد. نکتهای که اغلب نادیده میگیریم.
والدین نقش مهمی در تربیت فرزندانشان دارند و گاهی برخی از رفتارهای پدر و مادر و سهلانگاری یا عدم آگاهی آنها در خانواده پیامدهای شومی را به همراه دارد که خواندن چنین کتابهای خوب و مفیدی میتواند باعث هوشیاری و آگاهی خونوادهها شود.
کتاب همه بدون استثنا به دو نیمه تقسیم می شود: قبل از حادثه و بعد از حادثه.
نیمه اول داستان (قبل از حادثه) یک داستان معمولی در مورد خانواده لاتام است. مری مادری است که خودش را وقف سه فرزندش کرده و داستان از دیدگاه او تعریف می شود. مادری شاد که در بطن ماجرای فرزندانش قرار دارد اما در عین حال به بعضی از زوایای زندگی آنها بیگانه است. زنی قوی که خانواده اش را به خودش و حتی کارش ارجحیت می دهد. همسرش چشم پزشک است و روبی دخترش و مکس و الکس دوقلوهای او هستند. تمام کارهای اعضای خانواده در نیمه اول داستان توصیف می شود چراکه نویسنده از قصد می خواسته که بااین افراد بطور کامل آشنا شویم.
نیمه دوم داستان (بعد از حادثه) چنان دردناک و قوی است که شاید خواندنش برای همه راحت نباشد اما با خواندنش محال است بتوان فراموشش کرد. حادثه باعث می شود که مری به زوایای پنهانی که جلوی رویش بود اما نمی خواست ببیند آگاه شود. زوایای انسانی که همه ما سعی داریم تا می شود پنهان کنیم. مری با حقیقتی تلخ مواجه می شود و اینجاست که قدرت عشق و اراده نجات بخشش خواهد بود...
کتاب همه بدون استثنا باعث می شود بخندید، گریه کنید، عصبانی شوید و در عین حال شما را به خودش مشغول می کند. شاید باعث شود مدتها به آن فکر کنید.
بخشی از متن کتاب :
نمیتوانی برای بعضیچیزها برنامهریزی کنی، هر چند فکر میکنم افرادی که مراقبه و تمرین یوگا میکنند فکر میکنند که میتوانی؛ اما در زندگی، لحظاتی وجود دارند که ما قادریم شادی و خوشبختی فیزیکی را تجربه کنیم، قبل از اینکه ذهنمان دلایلی را بهمان یادآوری کند که به یاد بیاوریم خوشبخت نیستیم. یک نسیم آرام، یک آفتاب گرمابخش، یک چهچهۀ کوتاه: حواسَت چیزی میگویند، قبل از اینکه شعورت چیز دیگری بگوید. کاش میشد بیشتر مطیع بدنمان باشیم تا ذهنمان.
بخش زیادی از زندگی ما با هم از یک رابطه دوستانه رضایت بخش و گفتن چیزهایی که می دانیم شنیده نمی شوند، ولی باز آن ها را می گوییم، مثل یک موسیقی متن تشکیل شده است. به حلقه ای فکر می کنم که دورمان رشد کرده است، خانواده هایمان، دوست هایمان، و اینکه چطور سوگند سکوتی که خورده ایم دارد زنده زنده ما را می خورد. حال و روز خراب چیزی است که ما زن ها وقتی که از مراقبت از بچه های کوچک، از سنگینی کارهای کوچک و از زندگی ای که در آن، شب ها، خسته و زار از این همه خدمتی که به دیگران کرده ایم، روی تختمان می افتیم، بهش می گوییم. شاید جنون یگانه واژه ای باشد برای توصیف آنچه قانعمان نمی کند.