عنوان کتاب : پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
نویسنده : میچ آلبوم
مترجم : سمیرا بیات
میدونی مرگ چه شكليه؟ مرگ مثل شروع یک رویا میمونه،رویایی که پایانی توش نیست ! همه میمیرن... این تنها کاریِ که بشر به خوبی از پسش بر میاد! اما پیش از آنکه مرگ پایان زندگی باشد،تنها عشق است که ما را ادامه خواهد داد..
کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید اثر میچ آلبوم، نودوپنج هفته در فهرست کتابهای پرفروش امریکا جای داشت، رمانی روانشناسانه است که رازی سر به مهر دارد. این کتاب ماجرای کهنه سربازی به نام ادی را روایت میکند که عمری را به افسردگی و تنهایی گذرانده و احساس میکند در تلۀ زندگی گرفتار شده است.
او تعمیرکار ماشینهای یک شهربازی است و روزهای خاکستری زندگیاش در کار و حسرت خلاصه شدهاند؛ تا اینکه در سالروز هشتاد و سومین تولدش، حین تلاش برای نجات جان یک دختر بچه جانش را از دست میدهد و به بهشت میرود. وقتی که چشمانش را باز میکند نمیداند آن دختر را نجات داده یا نه؟! اصلا الان کجا هست! او با پنج نفر که به نوعی در زندگیش تاثیر گذاشتن ملاقات میکند. و بعد منتظر میماند تا جزو پنج نفر شخص دیگری باشد.
سپس پنج نفر از آشنایانی که پیش از او درگذشتهاند، رازهای زندگیاش را برملا میکنند و مسیر حیات باقی او را برای همیشه تغییر میدهند.
شاید به نظر عجیب برسد ولی این داستان از آخر آن شروع میشود؛ اما همۀ آخرها میتوانند خود شروعی دوباره باشند. ما فقط این را به وقتش نمیفهمیم. کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید (The Five People You Meet in Heaven) برای همۀ خوانندهها جذاب خواهد بود، چرا که سعی دارد وجه دیگری از بهشت به نام آگاهی از چراهای زندگی را به ما نشان دهد.
میچ آلبوم (Mitch Albom)، نویسندۀ یکی از پرفروشترین کتاب دنیا یعنی سهشنبهها با موری است. او در این کتاب هم همۀ باورهای ما را نسبت به دنیای پس از مرگ تغییر میدهد و زندگی این دنیای ما را معنی میبخشد. او بیشتر به خاطر داستانهای روانشناختی و الهامبخش معروف است. منتقدان جهان به خاطر موضوع آثارش که بیشتر در خصوص مرگ و زندگی ماوراءطبیعه است، او را نویسندۀ رمانهای روانشناسی نامیدهاند.
موضوع کتاب در مورد احوالات پس از مرگ یک پیرمرد است. کتاب جذابی هست و حال وهوای معنوی دارد و به معنای زندگی پرداخته است.
میچ آلبوم در این کتاب با احساس و خاطره ها میخواهد این درب را بگشاید تا ما برای رسیدن به بهشت پس از مرگ منتظر نمانیم. او بر این تاکید دارد که همه ی ما دسته جمعی سرنوشتمان را میسازیم و هیچ کس قربانی زندگی ای که میکند نیست. بلکه قربانی شدن را بخشی از بخشش انسان ها و تبادل زندگی میداند. اینکه هر کسی بر دیگری اثر میگذارد و آن دیگری در نفر بعدی اثر میگذارد و جهان پر از قصه هاست، اما داستان ها یکی است. نویسنده در طول داستان میخواهد بگوید که وظیفه ی ما رهایی از بند اسارت روزمرگی بدون هوشیاری است تا بدانیم که بخش بخش زندگی هم برای خودمان و هم برای انسان هایی ست که به نوعی دوخته به سرنوشت ما هستند.
این کتاب اول از هرچیزی به ما یاد میدهد که میشود به رنج ها ودرد ها از زاویه ی دیگری هم نگاه کرد. هر چیزی در این جهان ابعاد و زوایای زیادی دارد حتی یک سیب از دید ده نفر یک شکل نیست! در این کتاب به اهمیت زاویهی دید آدمها پیمیبریم. پی میبریم که چقدر قضاوت کردن گاهی اشتباه محض است. میفهمیم که چقدر گاهی حتی یک کلمه میتواند زندگی آدمهارا کلا تغییر بدهد... یادمان میآید که در این دنیا ما رسالتی داریم و آن رسالته از کل زندگی ما وزنش سنگین تر است. شاید در آن رسالت فراز و نشیب های فراوانی باشد شاید سخت ترین ها باشد، شاید از خودگذشتگی های زیادی را بطلبد. اما ارزشمند است. چون ما را به کمال میرساند و شاید ناجی دیگران باشد.
کتاب درباره یِ ماجراهای احتمالی و حیرت انگیز پس از مرگ است که میدانم همه ی ما به آن فکر میکنیم.
داستان یک آرزو یا خیال است که شاید آرزویِ خیلی از ما باشد.
این اثر بی نظیر به ما می گوید: علت تمام اتفاقات که ما در این جهان آنرا حکمت می نامیم یا دلیلش تا همیشه برایمان سوال خودهد ماند ، در جهانی دیگر برایمان روشن خواهد شد.
کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید به معنای واقعی نقطه ی امید بخشی ست برای تمام آنهایی که گمان میکنند زندگی شان در تلخی غرق شده و هیچ راه فراری نیست. اما نکته ی اصلی و جالب این کتاب آنجایی اتفاق میفتد که میگوید زندگی تمامی انسانها میتواند روی هم بگذارد.
یک جمله ی معروفی است که میگوید هیچ برگی بیحکمت به زمین نمیافتد. هدف اصلی این کتاب هم همین است که هیچ اتفاقی در دنیا بیدلیل انجام نمیشود و ممکن است بال زدن یک پروانه در جایی باعث نابودی جایی دیگر شود. میچآلبوم هم در این کتاب در بهترین حالت این موضوع را پرورش میدهد که زندگی و مرگ آدمهایی که حتی یکبار هم هم را ندیدند چقدر میتواند در طول زندگی یا حتی مرگ همدیگر موثر باشد.
بخشی از متن کتاب:
ادی از نزدیک به کاپیتان نگاه کرد. اوهمیشه فکر میکرد که کاپیتان خیلی پیرتر باشد؛ اما حالا که ردهای زغال از روی صورتش پاک شده بودند، او خطوط صورت کاپیتان و موهای مشکی اش را می دید. احتمالا او در دهه ی سوم زندگی اش بود.
ادی گفت: تو از وقتی که مردی اینجایی ولی این زمان میشه اندازه دوبرابر زمانی که زنده بودی.
کاپیتان سرش را تکان داد و گفت: منتظر توبودم
ادی سرش را پایین انداخت و گفت: مرد آبی هم همینو گفت.
کاپیتان گفت: خوب اون هم همین طور بود،اون دلیلی بود که تو زنده موندی و زندگی کردی و به اینجا رسیدی و بخشی از داستانی بود که باید میدونستی؛ اما اون تورو به این طرف فرستاد و من هم قرار است همین کار را بکنم. پس خوب گوش کن، این چیزیه که باید بدونی. کمر ادی صاف شد.
کاپیتان گفت:اشتباهات، همه ی ما اونهارو انجام میدیم. من اشتباه خودم رو کردم تو اشتباه خودتو؛ اما تو عصبانی باقی موندی و همش به اون فکر کردی.
تو متوجه نشدی، قربانی شدن بخشی از زندگیه که باید وجود داشته باشه. نباید برای اون حسرت بخوری بلکه باید افتخار کنی. از خودگذشتگی های کوچک، از خودگذشتگی های بزرگ، همه و همه. مادری که کار میکند تا فرزندش به مدرسه برود. دختری که خانه اش را عوض میکند تا از پدر مریضش نگهداری کند.
مردی که با جنگ میرود....
او برای چند لحظه ایستاد و به آسمان خاکستری نگاه کرد.
ادامه داد: رابوزو به خاطر هیچی نمرد. به خاطر کشورش و خانواده اش قربانی شد. برادر کوچک ترش هم به ارتش رفت و یک سرباز عالی شد چون از او الهام گرفته بود.
من برای هیچی نمردم. اون شب ممکن بود هرچهار نفر ما روی مین بریم و تلف بشیم.
جملات برگزیده کتاب:
هیچکس زندگی اش بیهوده نیست. مگه لحظه ای که فکر کند تنها است. در مرگ و زندگی هیچ انصافی وجود ندارد و هر پایانی شروع دیگری است. انجام هیچ کاری برای دیگری بیهوده و بی فایده نیست. فرزندان با نیاز به والدین شان به دنیا می آیند. با گذشت زمان دیگر والدین شان را قبول ندارند. اما در نهایت خودشان همانند آنها میشوند! ما فکر میکنیم با نگه داشتن رازهایمان آنها را کنترل میکنیم؛ در حالیکه این راز ها هستند که مارا کنترل میکنند.
تمامی پایان ها خود سرآغازی دیگر هستند . تنها مسئله این است که ما تا لحظه پایان این را نمی دانیم.
زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز. روح مصیبتدیده، بازی تلخ سرنوشت را تحمل میکند. تنها بازی وحشتناک سرنوشت است که انسان را در این وضعیت اسفبار قرار میدهد!