» معرفی کتاب : یادداشتهای شیطان
عنوان کتاب : یادداشتهای شیطان
نویسنده : لیانید آندری یف
مترجم : حمیدرضا آتش برآب
انتشارات : نشر علمی فرهنگی
شیطان تصمیم میگیرد به زمین بیاید هم برای اینکه انسان را بهتر بشناسد هم اینکه حوصلهاش سر رفته است دلش میخواهد بازی راه بیندازد و برای راه انداختن این بازی نیاز به پول دارد، برای همین میلیاردر سی و هشت سالهی آمریکایی به نام گرنی واندرهود را میکشد و در جسم او حلول میکند و با سه میلیارد دلار راهی رم میشود، اما ماجراهایی رخ میدهد و شیطان، فریب انسان را میخورد. شیطانی که نماد فساد است تازه میفهمد از او فاسدتر هم وجود دارد، در این راه ثروتش را از دست میدهد و مورد تمسخر انسانها قرار میگیرد، در بازی که انسانها در مقابلش قرار دارند کیش و مات میشود و متوجه میشود لازم نیست برای تباهی انسانها قدمی بردارد یا نقشهای بکشد، خود آدمها برای نابودی خودشان کافی هستند.
لیانید آندرییف در این اثر ناتمام خود آیندهی وحشتناک بشر را ترسیم میکند و پایان تراژیکوار و سقوط اخلاقی جامعه را فریاد میزند، قسمت پایانی کتاب، جایی که شخصیتهای مختلف داستان روبروی شیطان ایستادهاند و مسخرهاش میکنند، از زبان مگنوس خطابهای میشنویم که یکجورهایی، هدف اصلی نویسنده از بیان داستان هست، آنجا که مگنوس فریاد میزند: «تو اگر خود شیطانی، که دیر رسیدهای اینجا. میفهمی؟ چرا آمدهای اینجا؟ گفتی آمدهای که بازی کنی؟ اغوا کنی؟ برای خندیدن به آدمکهایی مثل ما آمدهای؟ آمدهای بازی پلید تازهای ترتیب بدهی تا ما هم به سازت برقصیم؟ ولی دیر کردهای. زودتر از اینها باید میآمدی. حالا دیگر زمین بزرگ شده و به تواناییهای تو امیدی نیست. از خودم که اینطور راحت فریبت دادم و پولت را بردم، حرف نمیزنم. از خودم – فاما اِرگو – حرفی نمیزنم. از ماریا هم حرفی نمیزنم. ولی نگاهی به این دوستان کوچک و حقیرم بینداز و شرم کن. آخر کجای جهنم تو چنین شیاطین افسونگر و بیباک و آمادهبههرکاری را میشود پیدا کرد؟ آنها حتی در کل تاریخ هم...»
یادداشتهای شیطان، اوج سرخوردگی بیکران آندریف از زندگی انسان است که به شکل هجوی جذاب بیان شده است. ماجرا از آن قرار است که شیطان برای سرگرم شدن و بازی با نوع بشر در قالب یک میلیونر آمریکایی به زمین میآید و در یک تور گشتوگذار در اروپا ثبتنام میکند. شیطان مفلوک که به امید گمراهی نوع بشر به زمین آمده، حالا در دنیای کثیف و خیانتآمیز انسانها، قربانی کلاهبرداریها، دروغها و پستیهای اطرافیانش شده و به حالوروز و بدبختی خودش اندوه میخورد.
یادداشتهای شیطان داستان سقوط شیطان است به زمین، ولی نه به دستور خدا یا نیت فریب و جنگ شیطان با انسان که برای شناختن انسان ... و برای این منظور شیطان در قالب فردی آمریکایی وارد جامعه انسان ها می شود و در طی جریان های داستان همه آلام و دردهای روح انسانی، از عشق گرفته تا تحقیر و نفرت را تجربه می کند تا بدان جا که خود شیطان از خوی اهریمنی این مخلوق برگزیده شکست می خورد.
جدای این مسائل خود کتاب در برهه ای بحرانی از تاریخ روسیه نگاشته شده و به این دلیل می توان از بعدهای دیگر هم به بررسی داستان پرداخت، ولی چیزی که برای من بسیار ناراحت کننده بود ناتمام ماندن این اثر بزرگ است و حسرت و اندیشیدن به پایانی که در ذهن و فکر آندری یف بود و نوشته نشد.
رمان یادداشتهای شیطان، آخرین اثر «لیونید نیکولاویچ آندریف»، نمایشنامهنویس، رماننویس و داستان کوتاهنویس روسی است که تنها چند روز قبل از مرگش در سپتامبر 1919 کامل شد. هنرمندی که تنها چند سال بعد از مرگش به یکی از محبوبترین و موفقترین نویسندههای روسیه تبدیل و بهعنوان «پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روسیه» شناخته شد، در حالی در فنلاند جان داد که آسوپاس، غمگین، ناامید و تنها مانده بود.
متن این کتاب به طرز عجیبی دلفریب و جذاب است. تغییر لحن نویسنده زمانی که از طرف شیطان صحبت میکند یا زمانی که صحبتی از طرف یک فرد عادی بیان میشود بسیار چشمگیر است... توصیفات این کتاب از عشق و لحظات آرامش واقعا زیباست، حسرتی که در لحن وجود دارد به صورتی است که انگار واقعا از دید کسی نوشته شده که تا بحال روی آرامش نداشته که در اینجا شیطان است.
کتابی است پر از جذابیت، بحث و جدل بین خود و شیطان، تقابل خیر و شر و... با ترجمه ای بسیار روان و قابل فهم ،کتابی که به شدت انسان را وادار به تفکر میکند.
در تمام صفحات آندرییِف را تصور می کنم در حال دست و پنجه نرم کردن با بیماری در سال آخر زندگی اش و شتاب و پریشانی و از هم گسیختگی ذهنی اش برای نوشتن از انسان... و افسوس که علی رغم این شتاب، زمانی که نویسنده پرده از سیمای انسان واقعی بر می دارد، عمرش به پایان می رسد و کتاب ناتمام می ماند.
بخشی از متن کتاب :
میپرسی چهطور اتفاق افتاد؟ خیلی ساده … وقتی هوس کردم بیایم زمین، یک جسم مناسب پیدا کردم: یک میلیاردرِ امریکایی سیوهشت سالهای به نام گرنی واندرهود. گرفتم کشتمش … البته در شب و بدون هیچ شاهدی. اما، به رغم چیزی که گفتم، نمیتوانی من را بکشانی دادگاه. چون امریکاییِ موردنظر زنده است و ما هردو با احترام و وقار به تو سلام میکنیم؛ بنده و جناب واندرهود. فقط قالب تهیشدهاش را تسلیم من کرد، میفهمی؟ البته همهاش همین نیست؛ شیطان تسخیرش کرده! میتوانم دوباره برش گردانم، اما تنها از همان راهی که تو را هم به آزادی میرساند؛ یعنی مرگ.
به سوی دیگری نگاه کردم و آنجا سکوت را دیدم،
دقیقا داشتم بین دو دیوار سنگیِ کور و کر، له می شدم.
آن سوی یکی، زندگی بشری بود که از آن کناره گرفته بودم و دور می شدم و،پشت دیگری،در سکوت و تاریکی،زندگی حقیقی و ابدی دامن گسترده بود.
من هنوز دوستت ندارم، آدمیزاد، اما در این شب، وقتی به رنج هایت، تن شکنجه دیده و روحت، که تسلیم تصلیبی ابدی شده، فکر می کردم، بارها نزدیک بود گریه کنم. برای گرگ، گرگ بودن خوب است، برای خرگوش، خرگوش بودن و برای کرم هم کرم بودن؛ چرا که روح آنها تار و حقیر است و اراده شان تسلیم. اما تو، ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک با هم در ستیزند ! گرگ بودن، غلبه بر مغلوب، گرفتن گلوی او و نوشیدن خونش سهم خدای وجود توست و خرگوش بودن، پنهان کردن گوش ها در پس پشتی خمیده هم سهم شیطان !
برای گرگ، گرگ بودن خوب است،
برای خرگوش، خرگوش بودن
و برای کرم هم کردم بودن؛
چرا که روح آن ها تار و حقیر است
و ارادهشان تسلیم.
اما تو، ای انسان،
خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری
و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی
چه وحشتناک باهم در ستیزند!