» معرفی کتاب : چهل نامهی کوتاه به همسرم
عنوان کتاب : چهل نامهی کوتاه به همسرم
نویسنده : نادر ابراهیمی
چهل نامه کوتاه به همسرم اثر نادر ابراهیمی، یکی از سهگانههای عاشقانه نادر ابراهیمی و از محبوبترین آثار ایشان است که خطاب به همسرش که عصای دستِ تفکر، هماندیش و هم قدم او در زندگی بوده، بیتکلف سخن میگوید.
نادر ابراهیمی یکی از برترین و معروفترین خطاطان در زمان قدیم بود. وی کتاب چهل نامهی کوتاه به همسرم را زمانی نوشته که به تمرین خطاطی میپرداخته است.
چنانچه خودش در آغاز کتاب چنین مینویسد: آن روزها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم، حدود سالهای 63 تا 65، به هنگام نوشتن، در تنهایی، در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن میپیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکیندهندهی خاطرم میشد، غالبا به یاد همسرم میافتادم که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دل گرفتگی، قلبش را خاکستری رنگ میکرد.
می کوشیدم که به جستجو در به امید رسیدن به ریشه های گیاه بالنده و سرسخت اندوه، و دانستن اینکه این روینده ی بی پروا از چه چیزها تغذیه می کند، و شناختن شرایط رشد و دوامش آن را نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم. پس، یکی از خوب ترین راه های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین های خطاطی ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامه ی کوتاهی به همسرم...........
بخشی از کتاب:
بانوی من!
این را همه میدانند: آنچه بد است و به راستی بد است، چرک منجمد روح است و واسپاری عمل به عقدهها، نه هواکردن بادبادکها... ای کاش صاحبان انبارهای چرک منجمد و دارندگان عقدههای حقارت روح نیز مثل همگان بودند. آن وقت، فکرش را بکن که چه بادبادک بازی عظیمی میتوانستیم در سراسر جهان به راه بیندازیم، و چقدر میخندیدیم...
بشنو، بانوی من!
برای آن که لحظههایی سرشار از خلوص و احساس و عاطفه داشته باشی، باید که چیزهایی را از کودکی با خودت آورده باشی؛ و گهگاه، کاملاً سبکسرانه و بازیگوشانه رفتار کرده باشی. انسانی که یادهای تلخ و شیرینی را، از کودکی، در قلب و روح خود نگه ندارد و نداند که در برخی لحظهها واقعاً باید کودکانه به زندگی نگاه کند، شقی و بیترحم خواهد شد...
حبیب من!
هرگز از کودکی خویش آن قدر فاصله مگیر که صدای فریادهای شادمانهاش را نشنوی، یا صدای گریههای مملو از گرسنگی و تشنگیاش را... اینک دستهای مهربانت را به من بسپار تا به یاد آنها بیاورم که چگونه باید زلف عروسکها را نوازش کرد...
بانوی من!
مگر چه عیب دارد که انسان، حتی در هشتادسالگی هم الک دولک بازی کند، و گرگم به هوا، و قایم باشک، و اَکَردوکِر، و تاق یا جفت، و « نان بیار کباب ببر » و « اتل متل » ...جداً مگر چه عیب دارد؟ مگر چه خطا هست در این که برای چیدن یک دانه تمشک رسیده که در لابلای شاخه های به هم تنیده جا خوش کرده است، آن همه تیغ را تحمل کنیم؟
مگر کجای قانون به هم می خورد، اگر من و تو، و جمع بزرگی از یاران و همسایگانمان
، در یک روز زرد پائیزی ، صدها بادبادک رنگین را به آسمان بفرستیم و کودکانه به رقص های خالی از گناهِ آنها نگاه کنیم؟
بادبادک ها، هرگز ندیده ام که ذره ای از شخصیت آدم ها را به مخاطره بیندازند.
باور کن!
اما شاید، طرفداران وقار خیال می کنند که بادبادک بازی ما، صلح جهانی را به مخاطره خواهد انداخت، و تعادل اقتصاد جهانی را، و عدل و انصاف و مساوات جهانی را...بله؟
بانوی من! این را همه می دانن: آنچه بد است و به راستی بد است، چرک منجمد روح است و واسپاری عمل به عقده ها، نه هواکردن بادبادک ها...
ای کاش صاحبان انبارهای چرک منجمد و دارندگان عقده های حقارت روح نیز مثل همگان بودند. آن وقت، فکرش را بکن که چه بادبادک بازی عظیمی می توانستیم در سراسر جهان به راه بیندازیم، و چقدر می خندیدیم...