*اگر فکر میکنید کاملاً آگاه و تحصیلکردهاید، چنین نیست: شما هنوز هم مزخرفید.
*چه اتفاقی در جهان افتاده که باعث میشود با وجود بهبود مداوم همهچیز، مدام حالمان بدتر شود؟
*اگر در کشور شما احمقی به قدرت برسد که نمیتوانید او را تحمل کنید، شاید از کشور و دولت خود و حتی سایر شهروندان، احساس بیزاری کنید.
*خیلی کم پیش میآید که روانشناسان چیزی را بهطور قطعی بدانند؛ اما یکی از چیزهایی که بهطور "قطعی" میدانند این است که آسیبهای دوران کودکیْ ما را به فنا میدهند.
*«شما و تمام کسانی که دوستشان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفتهاید یا کارهایی که انجام دادهاید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آنهم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگیست. تمام مسائلی که به آنها فکر میکنید یا کارهایی که انجام میدهید، تنها گریزِ استادانهای از این حقیقتاند. ما غبارهای کیهانیِ بیاهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه میزنیم و به هم برخورد میکنیم. عظمتی برای خودمان تجسم میکنیم و اهدافی برای خودمان میسازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم. پس از قهوهٔ لعنتیتان لذت ببرید!»
*هرچه ترس بیشتر باشد، بهتر است. اگر لازم است، کمی دروغ بگویید و به خاطر داشته باشید که مردم بهطور غریزی دوست دارند احساس کنند در حال شرکت در جنگ صلیبی هستند. میخواهند باور کنند مبارزانِ مقدسِ عدالت و حقیقت و رستگاری در این جهاناند. پس هرچه لازم است بگویید. آنها را وادار کنید برحقبودنشان را حس کنند تا آیین بتواند به راه خود ادامه دهد. اینجاست که تئوریهای توطئه به کار میآیند.
*همانطور که ماهی به آب نیاز دارد، روانِ ما هم برای بقا به امید نیاز دارد.
*به آنها کمک میکنید بفهمند جهان بسیار پیچیدهتر از هوسها و تمایلاتِ آنهاست. والدینی که این کار را بهدرستی انجام نمیدهند، بهشکلی اساسی در حق بچههاشان ظلم میکنند، چون طولی نمیکشد که بچهها با این حقیقتِ تکاندهنده روبهرو خواهند شد که دنیا به هوسهای آنها جواب نمیدهد. یادگرفتنِ این موضوع در بزرگسالی خیلی دردناک است، خیلی دردناکتر از یادگرفتنِ این موضوع در بچگی؛ آنهم درحالیکه از نظر اجتماعی توسط همتایان و جامعه بهخاطر نفهمیدنِ این موضوع مجازات میشوند.