*نکته خوب اینجاست که اغلب ما به سمت تجربیاتی جذب میشویم که احساس لذت و خرسندی را برای ما به همراه دارند. نکته بد و منفی اینجاست که ما از رویارویی با موقعیتهایی که منجر به رنجش ما میشوند اجتناب میکنیم، حتی اگر رویارویی با آنها منجر به رشد و پیشرفت شود.
*یک کودک، به خانوادهای ایمن و با ثبات نیاز دارد. خانه ایمن خانهای است که والدین آن در دسترس هستند. چه از نظر فیزیکی و چه از نظر احساسی در خدمت کودک هستند. با هیچکس بداخلاقی نمیشود. دعواهای لفظی، درونمرز واضح و معمولی رخ میدهد. هیچ ترسی از مرگ و یا ترکشدن برای مدت طولانی وجود ندارد.
*ما به روشهای مختلفی که با ما رفتار شده و با آنها بزرگ شدهایم، عادت میکنیم. اگر در خانوادهای بزرگ شویم که در آن با ما بدرفتاری شده، نادیده گرفته شدیم، سرمان فریاد کشیده شده، مدام مورد انتقاد واقع شدهایم و یا مطیع هستیم، پس همیشه نیز در چنین شرایط و موقعیتی نیز احساس راحتی میکنیم.
*بسیاری از افرادی که وارد روابط مازوخیستی (روابطی که فرد در آن بدرفتاری و اذیتشدن را تحمل میکند) میشوند، دچار تله نقصداشتن هستند. اساساً آنها احساس میکنند که تمام اینها حق آنهاست. زمانی که از آلیسون پرسیدیم که چرا اینقدر طولانی با دوست پسرش مانده؟ گفت: «احساس میکردم همین که کسی پیدا شده که میخواهد با من بماند جای شکر دارد. اگر گرفتار تله نقصداشتن هستید، زمانی که احساس جاذبه شدیدی میکنید مراقب باشید. احتمالاً قویترین جاذبهها را به سوی افرادی دارید که از شما انتقاد و شما را طرد میکنند. آنها به تشدید احساس نقص در شما میپردازند. افرادِ ایرادگیر به شما حس «آشنایی» میدهند چرا که بازتابی از محیط کودکی شما هستند. اکیداً توصیه میکنیم تا از ملاقاتکردن با افرادی که با شما به درستی رفتار نمیکنند اجتناب کنید، نه اینکه سعی کنید عشق آنها را با تلاش به دست آورید.
*آسیبهای وارده به عزت نفس ما، به احساس «شرمندگی» منتهی میشود. شرمندگی، رایجترین و غالبترین احساس در این حوزه است.
*ما آزادیم تا به صورت خودجوش و بدون بازداریهای افراطی عمل کنیم. ما آزادیم تا سراغ فعالیتها و سرگرمیهایی برویم که موجب «خوشحالی» ما میشوند؛ نه فقط سراغ آن دسته از فعالیتهایی که اطراف ما هستند. ما زمان داریم تا خوش بگذرانیم و سرگرمی داشته باشیم، نه اینکه فقط درگیر کار و رقابتی دائمی باشیم.
*یکبار کتابی را خواندم که میگفت رسالت زندگی یک زن، القاء کردن عشق است. این مسئله همیشه به من ضربه میزد که نتوانستهام به این هدف دست پیدا کنم. القاءکردن عشق!
*پدر ویلیام تصویری از خودش را به فرزند انتقال داد و او را مجبور کرد تا بدون در نظرگرفتن علایق ذاتیاش، با این تصویر وفق پیدا کند. آنچه که ویلیام میخواست اهمیتی نداشت و او به تدریج اعتماد به نفسش را از دست داد. ویلیام خودش را از درون پوچ و تهی میداند. اگر اعتماد به نفس ندارید قطعاً وابسته هستید. در شما حفرهای وجود دارد که برای پرکردن آن به تکیه بر شخصی دیگر نیاز دارید، شخصی که اعتماد به نفس دارد.