» زیباترین تکه های کتاب، از کتاب تیمارستان متروک
زیباترین برش ها از متن کتاب "تیمارستان متروک" از نگاه کاربران
*ملیسا لبخند زد. «میدونی بهترین راه برای نگهداشتن یه راز چیه؟» نیل سر تکان داد. ملیسا ادامه داد: «هیچوقت اون رو به کسی نگی. همین و بس!»
*آدم نمیتواند از خودش فرار کند.
*«نمیدونم کدوم بدتره، یه روح قاتل یا یه قاتل راستکی؟
*شاید به کسی نیاز بود که آگاهی خاصی داشته باشد و بتواند رمز و راز مخفی در چیزهای عادی را درک کند.
*تسخیر میتواند فقط ناتوانیِ یک فرد برای کنارآمدن با گذشتهها باشد. ارواح نمیتوانند آینده را ببینند؛ فقط گذشته را میبینند.
*ملیسا اضافه کرد: «به من اعتماد کن. جذاببودن همیشه معنیش خوببودن نیست.»
*ما از ذهنمون میخوایم دست از نگرانی برداره، دست از مشغولیت برداره، دست از دیدن دوباره و دوباره خوابهای ترسناکِ همیشگی برداره. اما ذهن ما بهندرت درخواستی رو میپذیره.
*نیل میدانست زندگیهای مشترک زیادی به هم میخورند، اما معمولاً نشانهٔ آشکاری وجود داشت که میگفت چیزی ایراد دارد. بیشتر اوقات این نشانه دعوا بود.
*اون کاوشگرها درباره ارواح جوری حرف میزنن که انگار هیولایی چیزیان. موجوداتی که باید شکست داده بشن. ولی در واقع اونها هم آدمن. با خاطره و آرزو و ترس.
*نیل میدانست بری چه فکری در سر دارد: بابا تنها سرپرست ماست که از نظر روحی سالمه. اما نیل مانده بود که چهجور آدم سالمی خانوادهاش را این طرف قاره ول میکند تا رنج بکشند و خودش میرود آن طرف دنبال رویایش؟
*تاریکی در اینجا آنقدر غلیظ بود که انگار رنگ داشت. مثل وقتهایی که آدم پلکها را به هم فشار میدهد و پشتشان شکلهای عجیب رنگی میبیند.
*خب دیگه اگه یهکم قهوه نریزم توی شکمم، میبینید که کمکم به هیولا تبدیل میشم. اصلاً خوشگل نیست. باور کنید.