» زیباترین تکه های کتاب، از کتاب دختری که رهایش کردی!

زیباترین برش ها از متن کتاب "دختری که رهایش کردی!" از نگاه کاربران
*همیشه فکر میکنم توانایی پول درآوردن برای امرار معاش از طریق انجام کاری که آدم دوست داره و دلش میخواد، میتونه بزرگترین هدیهی زندگی به آدم باشه.
*من فکر کردم دیگه دنیا واقعاً تموم شد. حس میکردم دیگه هیچوقت هیچ اتفاق خوبی نمیافته. حس میکردم هرگز دیگه به زندگی طبیعی برنمیگردم. غذا نمیخوردم. بیرون نمیرفتم. نمیخواستم هیچکی رو ببینم؛ اما من زنده موندم، پل. درنهایتِ تعجب برگشتم به زندگی و زندگی... خب... دنیا دوباره برام قابلمعاشرت شد.
*انجام کار اشتباه فقط اولین بارش سخته، بعدش دیگه عادی میشه.
*اگر لیو این حرفها را از روی کاغذ میخواند، شاید حسادت برداشت میکرد، اما در صدای مو هیچ نشانی از دشمنی و کینه نبود.
*برو بیرون توی تراس و ده دقیقه به آسمون نگاه کن و به خودت یادآوری کن که همهی ما سرانجام وجودی بیهوده و بیمعنی داریم و سیارهی کوچیکمون بالاخره یه روز توی یه گودال سیاه فرو میره و هیچکی نمیتونه نجات پیدا کنه.
*مادام؟ تو واقعاً فکر میکنی زن زیبایی نیستی؟ من معتقدم زیبایی توی نگاه آدما پنهون شده. وقتی شوهرم بهم میگه من زیبام، باورم میشه که زن زیباییام، چون شوهرم نگاه زیبایی داره!
*حتی سختکوشترین آدما هم لازم دارن گاهگاهی خوش بگذرونن.
*من نیاز به هیچ عکسی از تو ندارم که بخوام تو رو با اون به خاطر بیارم. فقط کافیه چشمام رو ببندم تا صورت زیبا و صدای قشنگ و عطر تنت رو به خاطر بیارم، و نمیدونی این یادآوری چقدر منو آروم میکنه.
*هیچکس مثل خواهر آدم نمیتونه با آدم مبارزه کنه، هیچکس مثل خواهر تنی آدم نقاط ضعف آدم رو نمیشناسه که، بدون هیچ گذشتی، دقیقاً همون نقاط ضعف رو نشونه بگیره.
*بهزودی میتونستم ادوارد رو ببینم. ما توی اون دنیا به هم میرسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اونقدر بیرحم نیست که ما رو از آرامش پسازمرگ محروم کنه.
*نمیتونم وانمود کنم دیوید بخشی از گذشتهی من نیست. نه، اما لزومی هم نداره که همهی زمان حالت رو هم پر کنه.
*اما اصلاً معنی نداره چون حالت خوب نیست حال منم بد کنی. من فقط دارم سعی میکنم کمکت کنم.
*طلاق و جدایی در زندگی مشترک یه جور قماره. خودش این را میگفت. ما همش به خودمون میگیم بچهها حالشون خوبه و این خیلی بهتره تا اینکه همش شاهد دادزدن پدرمادرشون سرهم باشن، اما هیچوقت جرأت نداریم واقعیت رو از خودشون بپرسیم.
*حس میکرد که زیادی حرف میزند. میخواست بگوید که فقط دوست دارد چشمانتظارِ چیزی باشد. اینکه فقط میخواهد لبخند بزند، بدون اینکه نیازی باشد به این فکر کند کدام عضله برای لبخندزدن استفاده میشود.