*آدمها را از روی کارهایی که انجام میدن میشه شناخت، نه از روی حرفهایی که میزنن.
*ما از مرگ میترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از این است که این شتر درِ خانه شخص دیگری بخوابد. همیشه بزرگترین ترسمان از این است که مرگ سراغمان نیاید و در این دنیا تکوتنها بمانیم.
*وقتی کسی را از دست میدهید، دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود. دلتان برای چیزهای کوچکش تنگ میشود، برای لبخندش، رفتارش، آنطور که توی تخت از این پهلو به آن پهلو میشد یا اینکه بهخاطرش رنگ دیوارها را عوض میکردید.
*مردم این روزها دیگر هیچ احترامی برای کاربرد درست و مناسب وسایل قائل نیستند، این روزها همه چیز فقط باید خوشگل باشد و توی کامپیوتر ذخیره شود. ولی اُوه کارها را طوری انجام میدهد که آدم باید انجام دهد.
*هیچکس نمیخواهد کار کند. این کشور پر شده از مردمی که فقط دلشان میخواهد تمام روز ناهار بخورند.
*ولی اگر کسی ازش میپرسید زندگیاش قبلاً چگونه بوده، پاسخ میداد تا قبل از اینکه زنش پا به زندگیاش بگذارد اصلاً زندگی نمیکرده و از وقتی تنهایش گذاشت دیگر زندگی نمیکند.
*همیشه متنفر بوده از اینکه کنترلش را از دست بدهد. طی سالها به این نتیجه رسیده که مردم از این حس خوششان میآید و به همین دلیل الکل مینوشند.
*میگن بهترین آدمها از اشتباهاتشون زاده میشن، و اگه اشتباه نمیکردن، بهترین نمیشدن.
*در زندگی هر کس لحظهای هست که فرد تصمیم میگیرد چطور آدمی باید باشد. و اگر این را ندانی، آدمها را نمیشناسی.
*اوه هیچوقت نفهمید زنش چرا او را انتخاب کرد. زنش عاشق چیزهای انتزاعی بود، مثل موسیقی و کتاب و کلمههای عجیبوغریب. اوه اهل چیزهای محسوس و غیرانتزاعی بود. پیچگوشتی و فیلتر روغن را دوست داشت.
*یکی از دردناکترین لحظهها در زندگی احتمالاً لحظهای است که آدم میبیند سالهای پیش رویش کمتر از سالهای پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی میگردد که به زندگی کردن بیرزد. شاید خاطرات!
*فقط میخواستم بدونم چه حسی داره آدمی باشم که تو بهش نگاه میکنی.