» زیباترین تکه های کتاب، از کتاب پاستیل های بنفش

زیباترین برش ها از متن کتاب "پاستیل های بنفش" از نگاه کاربران
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم!
***
هیچوقت نمیتوانید کتابی را از روی جلدش قضاوت کنی.
***
میتونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.
***
حسم، درست مثل لحظه ی پیش از پریدن توی عمیقترین قسمت استخر بود. انگار دارید به جایی میروید، هنوز نرسیدهاید؛ اما میدانید که راه برگشتی نیست!
***
زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامههای دیگهای میریزی، برات یه اتفاق دیگه میافته.
***
مامانم یکبار بهم گفت که مشکلات مالی، یواشیواش گریبان آدم را میگیرند. گفت مثل سرماخوردن میمانَد؛ اول فقط گلویت کمی میخارَد، بعد سرت درد میگیرد و شاید هم سُرفه کنی. بعدش یکدفعه میبینی دوروبرِ تختت پُر شده از دستمال کاغذی و ریههایت انگار دارند بالا میآیند. شاید یکشبه بیخانمان نشویم، اما اوضاع که چنین حسی به من میداد.
***
اولین باری که خواهر کوچکم را آوردند خانه، یادم میآید، اما یادم نمیآید که میخواستم بهزور بگذارمش توی جعبه و با پست بَرگردانَمش بیمارستان!
***
زیاد نمیتوانستیم با هم اختلاط کنیم، چون همیشه کسی بود که حرفمان را قطع کند، اما عیبی نداشت. میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود. بعضی وقتها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
***
زندگی برات غافلگیریای زیادی داره و این یه حقیقته.
***
کِرِنشا گفت: «ما پوزخند میزنیم، ریشخند میزنیم. بهندرت، خیلی ساکت، تعجب میکنیم.» پنجههایش را لیس زد و موهای دَمِ گوشش را صاف کرد. اما نمیخندیم!
همچنان بخوانید: