» زیباترین تکه های کتاب، از کتاب کتابخانه ارواح

زیباترین برش ها از متن کتاب "کتابخانه ارواح" از نگاه کاربران
من میتوانستم با روحها مواجه شوم اما، زندگی واقعی خیلی ترسناکتر از ارتباط با چندتا روح بود.
***
خیلی زود سالها گذشتند و من سیزدهساله شدم. با این حال نمیتوانستم یک مسئله ساده ریاضی را حل کنم یا به شما بگویم یک نوترون چیست؟ (راستش هنوز هم درست نمیدانم) اما میتوانستم در یک هفته دوازده کتاب بخوانم. من عاشق کتابها شده بودم.
***
گاهی وقتها آرزو میکردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دک کردن آدمهای احمق بودم؛ آنوقت دنیا جای خیلی بهتری میشد.
***
همهچی روبهراهه؟ این را پرسیدم و بعد دلم خواست خودم را کتک بزنم.
***
ما مُدام در حال جابهجایی بودیم و من نمیتوانستم هیچ دوستی داشته باشم؛ کتابها به من کمک میکردند این تنهایی و بیرفیقی و همینطور چرتوپرت گوییهای عصبی عمویم را راحتتر تحمل کنم. کتابها را از همهچیز بیشتر دوست داشتم.
***
فردا یا زنده میماندم تا داستان یکی از تسخیرشدهترین کتابخانههای دنیا را تعریف کنم یا با تمامشدن شب، در بین قفسههای کتابخانه معلق بودم و باید تا ابد کتابها را از طبقهها به پایین پرت میکردم.
***
نترسیدن بزرگترین اسلحه تو در برابر ماوراءالطبیعه است.