عنوان کتاب: مثل گربه فکر کن مثل گربه رفتار کن
نویسنده: استفان گرنیه
مترجم: گلنار گلناریان
انتشارات: نشر بهجت
وابستگی به دیگران چه در سطح شخصی و چه حرفهای، ما را مجبور به قبول الزاماتی میکند که حتی گاهی با خواستههایمان جور در نمیآیند.
از زمانهای دور گربهها برای ما جذاب بودهاند. برایمان جالب بوده تا آنها را مشاهده و بررسی کنیم، سعی کنیم آنها را بفهمیم. در نیرو و قدرت آنها، در رفتارشان، در قابلیتهاشان، در عاداتشان، در عادات عجیبشان، نوعی جادو وجود دارد. توانایی خاصی در زندگی کردن با آرامش و خوشبخت بودن دارند.
ما هم میتوانیم از همان برگ برندههایی که گربهها به طور طبیعی از آن برخوردارند، در زندگی شخصی و حرفهایمان استفاده کنیم.
حتما دیدهاید که گربهها حتی اگر خرابکاری هم بکنند، باز مغرور و بیخیال از کنارتان رد میشوند و انگار نه انگار؟!؟ گربه ها فقط به خودشان و آرامششان فکر میکنند. گربهها راحت و فقط برای خودشان زندگی میکنند و هرکاری را هر وقت که دلشان بخواهد انجام میدهند و همیشه به استراحتشان اهمیت میدهند.
اینها نمونههایی از زندگی بامزه و جذاب و خودمحور گربههاست که طبق کتاب ما میتوانیم تا حدودی از آنها الگو بگیریم. مثل گربه فکر کن، مثل گربه رفتار کن اولین کتابی است که از گربه ها الهام گرفته تا زندگی روزمرهی بهتری را به ما یاد دهد.
اما مگر میشود با نگاه کردن به گربه ها زندگی بهتری داشته باشیم؟!
استفان گارنیه ( نویسنده کتاب) پانزده سال گربه اش را زیر نظر داشته و هر روز چیز جدیدی از رفتار گربه اش یاد گرفته است. وی آن ها را آزاد، آرام، کاریزماتیک، مستقل و مغرور دیده است.
شما گربه ها را مدام می بینید، حالا نوبت شماست که از گربه ها الهام بگیرید و بهتر زندگی کنید. حالا نوبت شماست که آزادانه، فکر کنید، رفتار کنید و بهترین تصمیم را بگیرید. نوبت شماست که به فشارهای روزمره اجازه ورود ندهید! بگذارید نویسنده و گربه اش زیگی، شما را راهنمایی کنند و نشان دهند چگونه فقط با نگاه کردن به گربه ها می توانید زندگی بهتری داشته باشید.
استفان گارنیه به 40 رفتار بارز گربه پرداخته که در زندگی روزانه آدم ها قابل اجراست. کتابی جذاب و حسابی کارآمد. وی گربهها را آزاد، آرام، کاریزماتیک، مستقل و مغرور دیده است.
قطعا گربه بسیار بهتر از ما زندگی میکند! چرا ما هم مانند او زندگی نکنیم؟همان کاری که من با تحلیل عملکرد او، تمایلاتش و نحوه زندگی اش سعی در انجام آن کردم. همه چیز همینجا، جلویِ چشمم بود، بدون این که در طول تمامی این سال ها من متوجه آن باشم. در زندگی شخصی و زندگی حرفه ای مان می توانیم همه چیز را از گربه یاد بگیریم!
نویسنده این کتاب استفان گارنیه در نقل قولی از مارک تواین آورده است: «اگر میتوانستیم انسان را با گربه قاطی کنیم انسان ارتقاء پیدا میکرد و گربه ضایع میشد.» این سخن هم میتواند درست باشد و هم غلط.
میتواند درست باشد به این معنا که با توجه به توازنی که حیوان در احساسات عواطف رفتار و غرایزش دارد میتواند از یک انسان با کلی استعداد نهفته اما بیخبر و ناآگاه از این تواناییها و یا استفاده نابجا از این استعدادها در جهت تخریب خود و دیگران برتر باشد و از این جهت گربهای که با این انسان ممزوج میشود حتما ضایع خواهد شد.
اما انسان همه استعدادهای هستی را به شکلی بالقوه در وجودش دارد که اگر به آنها آگاه شده و آنها را به فعلیت برساند به مقامی فراتر از تصور دست مییابد در این حالت باید بگویم حرفهای آقای مارک تواین به غایت نابخردانه است.
اگر غذایی که مصرف میکنیم، حرفی که میشنویم، فکری که میکنیم، ارتباطی که برقرار میکنیم، رفتاری که داریم، حرفی که میزنیم و ... سالم و با کیفیت باشد میتواند از ما انسان بهتری بسازد و برعکس و خلاصه اینکه واردات و صادرات ماست که معنای زندگی ما را رقم میزند.
يک چيز مسلم است و آن اين كه گربه هرگز خود را گرفتار روابط با گربه های ديگر و يا انسانهایی كه خوشش نمیآيد نمیكند. او اطرافيانش را يک به يک و با دقت انتخاب میكند و به همان اندازه عزيزشان میدارد.
پس چرا ما انسان ها زمان زيادی از زندگیمان را برخلاف ارزش هايمان، صرف تحمل كردن افرادی غيرقابل تحمل میكنيم؟
چرا به دلايل اجتماعی و گاهی از روی ضعف، خود را مجبور میكنيم كه جلوی ديگران خم و راست شويم و يا بيهوده لبخند بزنيم؟ چرا زمان و انرژی بسياری را تقريبا به اجبار، صرف ارتباطاتی میكنيم كه وجودمان را میآلايند؟
گربهها موجوداتی دوستداشتنی هستند. شاید خیلیها از این موجودات نرم و بامزه بترسند اما اگر از در دوستی با آنها وارد شوید و خصوصیات حیرتانگیزشان را بشناسید، راحتتر با آنها ارتباط برقرار میکنید. آنها کاریزماتیک هستند یعنی مرکز توجهاتاند. ما گربهها را تماشا میکنیم. کنجکاوی، بازیگوشی، اطوار و میومیو کردنهایشان ما را به خود جذب میکند و از سبک زندگی آنان لذت میبریم. ما حتی میتوانیم در زندگی روزمره، شخصی و شغلی خود از ویژگیهایی که گربهها بهطور طبیعی دارند، بهرهمند شویم. در واقع میتوان گفت: گربه راهنمای ما است.
گربهها ریتم زندگی جذابی دارند که شامل انجام کارهایی میشود که برایشان خوشایند است. این رفتار در مقایسه با سبک زندگی ما بسیار عالی است! اما فقط این نیست، همانطور که خواهید دید آنها صاحب شیوهای از زندگی هستند که به آنها این امکان را میدهد که بدون اضطراب زندگی کنند، چرا که گربهها تنها یک اولویت دارند: آسایش و شادکامی خود. با مشاهده آنها و با تقلید از شیوه رفتاریشان میتوانیم به چشمانداز و دید دیگری نسبت به دنیا دست بیابیم.
گربه برای اين كه خودش را نشان بدهد، نيازی به ميوميو كردن و اين طرف و آن طرف پريدن ندارد. به محض اين كه وارد اتاقی شود، حضورش را حس میكنيم. بدون آن كه نيازی به شلوغ كردن داشته باشد، كاريزمايش به تنهايی كافی است تا توجه جمع را جلب كند. ابهت و شخصيتش ما را مجبور میكند تا هر بار كه در اتاق قدم میزند، سرمان را به سمت او بچرخانيم. عجب كلاسی دارد! چه كسی است كه نخواهد چنين قدرت جاذبهای داشته باشد؟
چگونه اين همه موج مثبت، اين همه تحسين در اطراف خود پخش میكند؟ او همين است كه هست و اين درسِ بزرگی است كه میتوانيم از گربه بگيريم تا از كاريزمای بيشتری برخوردار شويم: بايد خودمان باشيم!
مسالهای که در مورد گربهها خیلی جالب است اینست که به طور عجیبی به اینکه دیگران ازشان خوششان میآید یا نه اهمیت نمیدهند، حال میخواهد این دیگران، گربههای دیگر باشند یا انسانها. گربهها کاراکتر مستقل و تنهاگزینی دارند و تنها به کسانی، گربه یا انسان، نزدیک میشوند که خودشان آنها را با دقت انتخاب کرده باشند. این ویژگی سبب میشود که نسبت به نگاه دیگران کاملا بی خیال باشند، موضوعی که برای ما انسانها گاهی به طور نامعقولی مهم میشود. این کتاب روانشناسی با مقایسه رفتار گربه نسبت به انسان به ما میآموزد که چگونه میتوان از شخصیت و رفتار گربهها آموخت و در زندگی شخصی به کار برد. نکاتی که در رفتار و حرکات گربه دیدهایم اما چندان به آنها دقت نکردهایم.
بخشی از متن کتاب:
اسپینوزا میگوید: «مثل گربه فکر کن مثل گربه رفتار کن، گربه مجبور نیست با قانون شیرها زندگی کند.»
برخی از ما گاهی سطح توقعمان از خود را بالا می بریم و به خودمان خیلی سخت میگیریم گاهی انگار می خواهیم خودزنی کنیم! خوب است که بلند پرواز باشیم، خوب است که حداکثر سعی خود را بکنیم اما در موقع شکست نیز باید با خودمان مهربان باشیم.
اگر صادق بوده اید و در یک پروژه کار خود را به خوبی تمام تحویل داده اید، هیچ کس از شما توقع ندارد در همه مسائل و همیشه سرآمد باشید تا جایی که به سلامت خود ضرر بزنید!
اما این چه ربطی به گربه دارد؟ جمله اسپینوزا گویای همه چیز است. گربه و شیر هر دو از تیره گربه سانان هستند اما گربه خودش را نمیکشد تا همچون شیر قوی و سریع باشد! او هیچگاه سلطان جنگل نبوده و نخواهد بود! حتی شاید در بین دیگر گربههای محله هم سلطان نباشد! خب که چه؟ آیا این موضوع مانع از آن می شود که او زندگی خودش را به خوبی بکند؟ که خوشبخت باشد؟ آیا او زمانش را صرف چیزی می کند که می داند هرگز به آن نمیرسد؟ آیا به این خاطر از خودش ناراحت است؟
کمی فروتنی لازم است و کمی پذیرش. هیچ چیز نباید مانع شود که ما به آنچه هستیم و آنچه میکنیم افتخار کنیم! آیا اگر در حد فردی مرکوری نیستیم، پس نباید اصلا آواز بخوانیم؟ اگر در حد سزان نیستیم نباید نقاشی بکشیم؟ و آیا در این صورت درجه پایین تری داریم؟ یا فقط متفاوت هستیم؟
باید در حد توان خود بکوشیم و سعی کنیم که پیشرفت کنیم چرا که هر چند گربه میداند قرار نیست به جایگاه شیر برسد اما این موضوع مانع او در جست و خیز کردن، دویدن، شکار کردن، و بودن نمی شود. اگر سلطان جنگل نیست اما سلطان کاناپه شما که هست!
مثل گربه عمل کنید، هر موقع فرصتش جور بود، به دنبال اندکی آرامش باشـید. حتی اگر محیط مناسب نبود، باز هم مانند گربه عمل کنید: بدون هیچ حرفی، برویـد جایـی کـه فقـط خودتـان میشناسـید، مدتـی تنهـا بمانیـد! و فقـط موقعـی برگردید که نیازتان به آرامش رفع شد و ذخیره انرژیتان پر شد. ما میتوانیم سـروصدای دنیـا را تحمـل کنیـم بـه شـرط آنکـه بـه اجبـار بـر مـا تحمیـل نشـده باشـد و بـه آرامـش درونـی مـا تعـدی نکنـد و اسـترس بیهـوده بـه مـا ندهد.