» معرفی کتاب: فلسفهای برای زندگی
عنوان کتاب: فلسفهای برای زندگی
نویسنده: ویلیام آروین
مترجم: محمود مقدسی
انتشارات: نشر گمان
میتوانیم تمام عمر آرزو کنیم که ای کاش شرایطمان جور دیگری میبود، اما اگر اجازه چنین کاری را به خودمان بدهیم، همه عمرمان به نارضایتی خواهد گذشت!
معمولا وقتی از فلسفه و کتابهای فلسفی صحبت میکنیم موضوعات پیچیده و بسیار زیادی به ذهن میآید اما این کتاب به معنای واقعی کلمه یک فلسفه زندگی پیش روی خواننده قرار میدهد. فلسفهای که هدف اصلی آن کمک به انسانهای معمولی است. فلسفهای که در دوباره لذت بردن از زندگی را به شما یاد میدهد و راهکارهای آن نیز بسیار ساده است. نویسنده هم به شکل هوشمندانهای هر سوالی که ممکن است در ذهن خواننده ایجاد شده باشد را جواب میدهد. خود نویسنده از این فلسفه پیروی میکند و شاید همین هم دلیل خوبی برای تاثیرگذار بودن این کتاب باشد. در فصلهای آخر نویسنده از تجربیات رواقیزیستن خود برای مخاطب میگوید و به نحوی راهنمای خواننده است.
این کتاب تلاش میکند یک فلسفه برای زندگی بر اساس فلسفه رواقیون تقدیم خواننده کند. فلسفهای که بنیانگذار آن زِنون کیتیومی بود و نویسنده اعتقاد دارد در دنیای امروز هم این فلسفه بسیار موثر خواهد بود. اما نکته جالب توجه این است که در ابتدای کتاب نویسنده به این اشاره میکند که شما بهتر است در زندگی از یک فلسفه خاص پیروی کنید. چندان مهم نیست که فلسفه زندگی شما فلسفه رواقی باشد، چیزی که مهم است، این است که شما یک فلسفه داشته باشید. چون بدون داشتن یک فلسفه خاص ممکن است بد زندگی کنیم.
ویلیام اروین به دنبال راهی برای «خوب زندگی کردن» است. او در این کتاب ابتدا از ضرورتِ داشتن فلسفهای برای زندگی صحبت میکند و سپس به این پرسش میپردازد که «کجا باید به دنبال چنین فلسفهای بگردیم»؟ آن هم در این دوران جدید که فلسفه بیش از اندازه تخصصی شده و در کمتر دانشگاهی از فلسفهای برای زندگی بحث میشود. البته این رویهٔ همیشگی فلسفه نبوده است؛ بسیاری از فلاسفهٔ یونان و روم باستان نهتنها فلسفهٔ زندگی را موضوع ارزشمندی برای تأمل میدانستند، بلکه اساساً هدف اصلی فلسفه را همین میدانستند.
«فلسفهای برای زندگی» بهترین وجه جمع بین عقلانیت و معنویت را ارائه کرده است. فلسفهای برای زندگی تنها با استدلالهای برگرفته از آثار رواقیان و فقط با اتکا به عقل، نشان میدهد که کدام مسیر زندگی درست است و کدام مسیر درست نیست و این مصداق آن است که ما با عقلانیت و استدلال و نه با توسل به هیچ منبع دیگری، به اخلاق و معنویت برسیم. «فلسفهای برای زندگی» سعی دارد مخاطب را با موضوع داشتن فلسفهای برای زیستن و زندگی کردن درگیر کند و نگاهها و افقهای تازهای را در برابر او بگشاید. نویسنده کتاب معتقد است بدون داشتن فلسفهای برای زندگی، عمرمان را هدر میدهیم و بسیاری از لحظات عمر خود را با تنش و سرخوردگی سپری میکنیم.
آروین، کاوش در فلسفههای کهن را نویدبخش یافتن فلسفهای برای زندگی میداند و بنا به دیدگاههای خود که درباره آنها توضیحاتی هم ارائه میکند، فلسفه زندگی رواقیان را بهعنوان یکی از قابل توجهترین فلسفهها انتخاب میکند و به تحلیل آموزههای آن به زبانی ساده و همه فهم میپردازد.
او که پیشتر مجذوب آموزههای ذن بودیسم بوده، عقیده دارد آموزههای رواقیان برای ذهن تحلیلی و موشکاف انسان قابل توجه است چون گوهر آموزههای ذن بودیسم را هم در خود دارد. ویلیام آروین با کاوش در فلسفه رواقیان باستان و با استفاده از تجربههای شخصیاش در این کتاب نشان میدهد چطور بینشها و توصیههای عملی رواقیان در دنیای امروز محل اعتنا پیدا میکند.
خیلی از ما اصلا نمیدانیم هدف اصلی زندگیمان چیست. شاید بدانیم در هر دقیقه از زندگی یا هر دهه از عمرمان چه میخواهیم، اما هرگز درنگی نکردهایم تا به هدف اصلی زندگیمان بیندیشیم. بدون «فلسفهای برای زندگی» ممکن است بد زندگی کنیم. یعنی با وجود تمام سرگرمیهای لذتبخشی که داریم ممکن است در آخر کار، زندگی را با تلخکامی به پایان ببریم و وقتی در بستر مرگ افتادهایم ببینیم تنها فرصتمان برای زندگی را از دست دادهایم.
اروین در جستوجوی چنین فلسفهای کهن را مناسب احوال امروز ما مییابد. او فلسفهٔ زندگی رواقیون را یکی از بصیرتبخشترین و قابل دفاعترین فلسفههای زندگی میداند و میکوشد با بازبینی و دستهبندی این آموزهها و آموختن از تجربههای شخصیاش در مسیر آنها، نشان دهد چطور رواقیون میتوانند به کمک آدمهای جهان امروز بیایند.
تصور کنید که در مدرسه ای رویایی هستید که استادان آن ۱۲ فیلسوف برجسته در تمام تاریخ هستند.
بخشی از متن کتاب:
افلاطون نوشته است: «فضیلتها را با تمرین به دست میآوریم.» نمیتوانیم «درست مانند بیمارانی که بادقت به دکترشان گوش میکنند ولی هیچیک از کارهایی که به آنها گفته است را انجام نمیدهند، به نظریه پناه ببریم». هدف اصلی فلسفه رواقیون رسیدن به آرامش است. مهمترین معضل برای خیلیها از جمله این است که آیا آرامش در شهرت است؟ یا ثروت؟ یا سرگرمیهای لذت بخش؟
اگر درگیرش شده باشید میفهمید که شهرت و ثروت و لذتهای پیدرپی مهمترین عوامل برهم خوردن آرامش هستند. پس آرامش کجاست؟
شوپنهاور میگوید نبود رنج سعادت است. مونتنی میگوید پذیرش طبیعت آرامش است. رواقیون میگویند که استفاده از قوای عقلانی منجر به عمیقترین لذات درونی شده و سعادت و آرامش را به دنبال دارد. خب حالا که میدانیم آرامش کجاست چرا به دنبالش نمیرویم؟ اینجا یک امّای بزرگی است:
میشود رنج نباشد؟ طبیعت همیشه بر وفق مراد ماست؟ میشود احساساتمان (نفرت، غم، اندوه و ...) بر عقلمان غلبه نکنند؟ معلوم است که نمیشود. پس رواقیون چه کاری کردند؟ چطور همچین تناقضی را حل کردند؟
من به واسطهٔ شغلم که تدریس در دانشگاه است هر روز با جوانان بیستوچندساله در ارتباط هستم. تا جایی که من فهمیدهام، خیلی از آنها خیال میکنند دنیا همیشه به کامشان است... این بیست و چندسالهها تمایل چندانی به جستجوی «آرامش صرف» و بسنده کردن به آن ندارند... به نظر این بیست و چندسالهها، مکتب رواقی فلسفهٔ بازندههاست و خب، آنها که بازنده نیستند.
زندگی در خانهٔ سالمندان از خیلی جهات شبیه دوران دبیرستان است. دستههای مختلفی در آن به راه میافتد و اعضای هر دسته عمدهٔ وقتشان را صرف بدگویی از اعضای گروههای رقیب میکنند. زندگی در خانهٔ سالمندان از جهات دیگری شبیه زندگی در خوابگاه دانشجویی است. شما در یک اتاق یک نفره مجزا زندگی میکنید که درِ آن به یک راهرو عمومی باز میشود؛ میتوانید در اتاق کوچکتان بمانید و به دیوارهای اتاق زل بزنید، یا از اتاقتان بیرون بیایید و وارد محیطی شوید که ممکن است برایتان مسئلهساز باشد.
زیستن در خانه سالمندان شبیه زندگی کردن در زمانهٔ شیوع طاعون هم هست: میبینید که ماهی چند بار - و در خانههای بزرگتر، هفتهای چند بار- آمبولانس سر میرسد تا جنازه کسانی را که تا صبح دوام نیاوردهاند با خود ببرد. اگر در خانهٔ سالمندان زندگی نکنید از مشاهدهٔ رفت و آمد مکرر آمبولانسها در امان خواهید بود اما شنیدن خبر درگذشت دوستان قدیمی، برادرها، خواهرها و حتی شاید فرزندانتان ناگزیر است و نمیتوانید از آن خلاص شوید. یک جوان بیستوچند ساله فکر میکند جهان همیشه به کام اوست و به همین دلیل از پذیرفتن آموزههای رواقی سر باز میزند؛ اما آدم هشتادوچندساله بهخوبی میداند که جهان به کامش نیست و هرچه بیشتر میگذرد اوضاعش خراب و خرابتر میشود.
در بیست سالگی از ذهنش هم نمیگذشت که میراست اما این روزها میرابودنش به طرز دردآوری برایش محرز شده است. با چشمانداز مرگ در برابرش، سرانجام میفهمد «آرامش صرف» تنها چیزی است که میخواهد و در نتیجه احتمالاً آمادهٔ پذیرش آموزههای رواقی خواهد بود.