» معرفی کتاب: هنر ظریف بیخیالی
عنوان کتاب: هنر ظریف بیخیالی
نویسنده: مارک منسون
مترجم: رشید جعفرپور
انتشارات: نشر کرگدن
زمانی که خودمان را همواره مجبور به مثبت اندیشی می کنیم، وجود مشکلات را در زندگی مان انکار کرده و وقتی که مشکلاتمان را انکار میکنیم، خودمان را از حل کردن آنها و خلق شادکامی محروم میکنیم. مشکلات به زندگی ما معنا میدهند. پس فرار از مشکلات منجر به یک زندگی بیمعنا خواهد شد.
واقعا از زندگی چه میخواهید؟ به بیان دیگر، هدف نهایی شما چیست؟ میخواهید روی سنگ قبرتان چه بنویسند؟
جواب این سوال چندان ساده نیست. بسیاری از ما ادعا میکنیم که به دنبال شادی، خانوادهای گرم و شغلی هستیم که از آن لذت ببریم، اما اینها آرزوهایی مبهم و کلی هستند و آرزوهای مبهم مشکلساز هستند چون ما را به سمت تلاش برای موفقیت سوق نمیدهند. متاسفانه برای اینکه در زندگی به جایی برسید، باید مبارزه کنید. دستیابی به اهداف نیازمند سختکوشی و ممارست زیاد است و موانع و سختیهای زیادی هم در مسیر وجود دارند. اگر هدفی نداشته باشید که مصمم به کسب آن باشید، در رویارویی با سختیها از پا درمیآیید. فرض کنید هدفتان این است که مدیر ارشد اجرایی شوید، مدیر بودن قطعا لذتبخش است: با آن همه قدرت و مسئولیت و اختیار. اما خب اصلا آسان نیست. مدیران باید اغلب هفتهای ۶۰ ساعت کار کنند، تصمیمات سخت بگیرند و همیشه آماده اخراج کردن افراد باشند. اگر برای مدیر شدن به اندازه کافی مصمم نباشید، سختکوشی کافی هم نخواهید داشت و شانس موفقیتتان بسیار کم خواهد بود...
مارک منسون مطالبش را به سادهترین زبان ممکن ارائه میدهد و مسائل پیچیده را آنچنان باز میکند که بعد از درک آن خواننده در عجب میماند که این مسئله چقدر ساده بود و فقط در ذهن ما پیچیده بوده است.
عمر و توانایی انسان محدودتر از آن است که بخواهد به همه چیز اهمیت بدهد. باید بیخیالِ خیلی چیزها شد. اما چگونه تعیین کنیم به چه چیزهایی اهمیت دهیم و بیخیالِ چه چیزهایی شویم؟ این کتاب تلاش میکند به سوالاتی از این قبیل پاسخ دهد. چرا که هر چه جهان پیچیدهتر میشود، درک مفاهیمی مثل شادکامی که به نظر ساده مینمایند به شدت سخت میشود.
بیخیالی یعنی ما خردمندانه اهدافی را برای مهم بودن و اهمیت داشتن انتخاب کنیم و به سختیها و مشکلاتی که در راه رسیدن به آنها مواجه میشویم اهمیت ندهیم! بلوغ و پختگی یعنی نسبت به چیزهایی که باید به آنها اهمیت بدهیم "گزینشیتر" عمل کنیم و تنها زمانی به چیزی اهمیت دهیم که آن چیز واقعا ارزش اهمیت دادن داشته باشد. بنابرابن باید ارزشهایمان را با دقت انتخاب کنیم.
مارک منسون، نویسنده کتاب، تلاش میکند از طریق مواجههای صادقانه با ترسها، مشکلات و انتظاراتمان و همچنین با به چالش کشیدن مفاهیمی مانند شادکامی، امید و مرگ، از خلال داستانهای جذابی که بعضیشان از زندگی شخصیاش نشئت گرفته است، دیدگاه جدیدی را به خواننده منتقل کند که همانند یک عینک عمل میکند. همانطور که یک عینک تفاوتی در واقعیت بیرونی ایجاد نمیکند و تنها باعث میشود شما واقعیت بیرونی را بهتر ببینید، آموزههای این کتاب هم تلاشی است برای بهتر دیدن زندگی. تلاشی در جهت بیرون کشیدن معنای شادکامی از دل واقعیاتی که بعضاً تلخ و دلگزا هستند. به باور منسون، انسانها ضعیف و محدود هستند و رنج عضو جداییناپذیر زندگی است. او ما را فرامیخواند که این محدودیتها را بشناسیم و آنها را بپذیریم زیرا تنها از طریق پذیرش و نه فرار از مشکلات است که میتوان آنها را بهبود داد و با مشکلات بهتری جایگزینشان کرد.
کتاب «هنر ظریف بیخیالی» رتبه اول را در کتابهای پرفروش نشریه نیویورک تایمز داشت و در عرض یک سال بیش از سه میلیون نسخه از آن به فروش رسید و به بیش از بیستوپنج زبان دنیا ترجمه شد.
کتاب هنر ظریف بیخیالی اثر مارک منسون در ردیف کتابهای پرفروش خودیاری تقسیمبندی میشود. مارک منسون یک وبلاگ نویس است که مطالب کتابهایش را پیش از انتشار به صورت پراکنده در وبلاگش مینویسد. حرف اصلی کتاب «هنر ظریف بیخیالی» این است: ما آنقدر فرصت و قدرت و انرژی نداریم که به همه چیز اهمیت بدهیم. باید بیخیال خیلی چیزها بشویم تا بتوانیم تمام فکر و ذهن و انتخابها و تصمیمهای خود را، روی گزینهی محدود و مشخص، متمرکز کنیم.
منسون به سؤالات و دغدغههای مهمی از زندگی میپردازد. نکاتی که وی بیان میکند شاید برای بسیاری از ما همیشه مطرح بوده و نتوانستهایم پاسخ روشنی برایشان بیابیم.
این کتاب دربارهی آرام حرکت کردن به رغم بارهای سنگینی که بر دوش میکشید، و کنار آمدنِ راحتتر با ترسها و خندیدن به اشکهایتان است.
«هنر ظریف بیخیالی» به شما یاد نمیدهد که چگونه چیزی را به دست بیاورید و موفق شوید؛ بلکه میآموزد که چگونه ببازید و رها کنید. به شما یاد میدهد که چشمهای خود را ببندید و اعتماد داشته باشید که میتوانید به پشت بیفتید، و با وجود آن، مشکلی پیش نیاید.
مشکلات هرگز متوقف نمیشوند؛ آنها صرفاً به مشکل دیگری تبدیل و یا به روزی دیگر موکول میشوند.
بخشی از متن کتاب:
منظور از بی خیالی سرسری گرفتن زندگی نیست. منظور غلبه بر مشکلات، قبول کردن متفاوت بودن، طردشدن و منفور بودن، در راه ارزش های خودِ فرد است. اینکه حاضر باشیم در چشمان شکست خیره شویم و او را مسخره کنیم؛ کسانی که به مشکلات، شکست ها و خرابکاری های خود اهمیتی نمی دهند. کسانی که میخندند و کاری را که فکر میکنند درست است، در هر حال انجام میدهند. آنها میدانند که این کار، مهم تر از خود آنهاست. بیخیال گفتنه آنها برای همه چیز زندگی نیست بلکه در برابر چیزهای بیاهمیت زندگی است. آنها به چیزهایی اهمیت میدهند که حقیقتا مهم هستند(دوستان، خانواده، اهداف و تفریحات،...) و به همین علت که آنها تنها به مسائل مهم اهمیت میدهند، دیگران نیز در مقابل به آنها اهمیت میدهند.
کلید زندگی خوب، این نیست که به چیزهای بیشتر و بیشتری اهمیت بدهید؛ بلکه باید به چیزهای کمتری اهمیت بدهید، و تنها چیزهایی را مد نظر قرار دهید که حقیقی، فوری و مهم هستند.
یک واقعیت پنهان در زندگی هست؛ اینکه چیزی به نام بیخیالی وجود ندارد. شما باید به چیزی اهمیت بدهید. توجه به چیزهای مختلف و اهمیت دادن به مسائل، بخشی از جسم و بیولوژیِ ماست. مسئله این است که به چه چیزهایی اهمیت بدهیم، و چگونه به چیزهایی که هیچ اهمیتی ندارند، اهمیت ندهیم. پختگی، زمانی رخ میدهد که فرد میآموزد تنها به چیزهایی اهمیت بدهد که ارزشمند هستند.
خوشبختی ناشی از حل مشکلات است. کلمه کلیدی در اینجا "حل کردن" است. اگر دارید از مشکلات خود اجتناب میکنید یا احساس میکنید مشکلی ندارید ، خودتان را بدبخت میکنید. اگر احساس میکنید مشکلاتی دارید که نمی توانید حل کنید، باز هم خود را بدبخت خواهید کرد. رمز موفقیت در حل مشکلات است نه اینکه در وهله اول مشکل نداشته باشید.
برای خوشبختی به چیزی برای حل کردن نیاز داریم. بنابراین خوشبختی نوعی کنش است؛ یک فعالیت است، نه چیزی که به شما بخشیده شود ، نه چیزی که به طرز معجزه آسایی در یک مقاله "ده تا از برترین ها" در هافینگتون پست، یا از یک مرجع تقلید یا معلمی خاص کشف کنید. خوشبختی وقتی نهایتا پول کافی برای اضافه کردن آن اتاق اضافی به خانه را جمع کنید، به طرز سحرآمیزی ظاهر نمی شود. خوشبختی را در یک مکان ، یک ایده ، یک کار، یا حتی در یک کتاب، در حالی که دارد انتظارتان را میکشد نمی یابید.
خوشبختی یک کارِ در جریان است ، زیرا حل مشکلات یک کارِ در جریانِ مداوم است. راه حل های مشکلات امروز زمینه ساز مشکلات فردا خواهند بود، و به همین ترتیب ادامه خواهند یافت. خوشبختی واقعی تنها در شرایطی اتفاق می افتد که مشکلاتی را پیدا کنید که از داشتن آنها لذت می برید و از حل آنها لذت می برید.
هدف این نیست که مشکلات را نادیده بگیریم و از آنها فرار کنیم، هدف این است که مشکلاتی را پیدا کنیم که از کار کردن بر روی آنها لذت ببریم. همچنین برای اینکه به مشکلات اهمیت ندهید، باید علتی را پیدا کنید که از مشکلات برای شما مهم تر باشد. اگر مشکل شما برایتان بسیار اهمیت دارد به این معناست که شما احتمالا چیز ارزشمندی در زندگی تان وجود ندارد که بخواهید به آن اهمیت بدهید، و مشکل اصلی شما هم همین است.
اگر بدون تامل و انتخاب آگاهانه به همه چیز و همه کس اهمیت بدهید، کارتان ساخته است. هر چه بیشتر دنبالِ داشتن حس خوب همیشگی باشید، رضایت کمتری پیدا میکنید؛ زیرا تعقیب هر چیزی، تنها این واقعیت را روشن میکند که شما آن را ندارید. رنج، تار و پود جدا نشدنی زندگیست و بیرون کشیدن آن، نه تنها غیر ممکن، بلکه زیان آور است، تلاش برای برای اجتناب از درد، اهمیت دادن بیش از حد به درد است.
اینکه حاضرید برای چه چیزی بجنگید، تعیین میکند که شما چه کسی خواهید بود. موضوع، قدرت اراده و پشت کار نیست، موضوع «نابرده رنج گنج میسر نمی شود» نیست. موضوع ساده ترین و ابتدایی ترین جزء زندگی است: «تلاش ما، موفقیت های ما را تعیین میکند». مشکلات ما شادیهای ما را می آفرینند و در کنارش، مشکلاتِ کمی بهتر و کمی ارتقا یافته تر را نیز ایجاد میکنند. این روند یک پروسه ی بی پایان رو به بالاست و اگر فکر میکنید که در هر جای کار (هر جای زندگی) فرصت خواهید داشت که استراحت کنید، معلوم میشود که متوجه موضوع نشدهاید، زیرا لذت در خود صعود کردن است.