عنوان کتاب : پنج قدم فاصله
نویسنده : ریچل لیپینکات
مترجم : فاطمه صبحی
انتشارات : نشر میلکان
کتاب «پنج قدم فاصله» عنوان رمانی است از ریچل لیپینکات که در سال ۲۰۱۸ با عنوان اصلی « Five Feet Apart » منتشر شد. فیلمی با اقتباس از این رمان و با همین عنوان در سال ۲۰۱۹ ساخته شد که استقبال بی نظیری را به دنبال داشت. پنج قدم فاصله» داستان دو بیمار جوان به نام استلا و ویل است. آنها به فیبروز کیستیک مبتلا هستند. استلا و ویل هر چندوقت یکبار باید برای چکاپ وضعیت ریههایشان در بیمارستان بستری شوند. یک روز استلا و رفتار گرم او با بیماران و مسئولان بیمارستان نظر ویل، بیمار پنج اتاق آنطرفتر را جلب میکند. ویل به دنبال استلا تا طبقه پنجم و بخش نوزادان میرود و آنجا چندکلمهای با هم حرف میزنند اما گفتوگویی نه چندان دلچسب. استلا از زبان پرستار میشنود که ویل، علاوه بر داشتن فیبروز کیستیک دچار یک بیماری خطرناک دیگر هم هست و با وجود این بیماری، چند سال دیگر خواهد مرد. محدودیت های این بیماری اجازه نمیدهد این دو به هم نزدیک شوند و باید از فاصله مشخصی با هم دیدار کنند. هر روز که میگذرد علاقه شان به هم بیشتر می شود تا این که بالاخره تصمیم می گیرند این حد و مرز را بشکنند و …
در دنیایی که استلا گرنت تلاش میکند برای هر ثانیه زنده بودن بجنگد، ویل نیومن ای وجود دارد که دوست دارد از آخرین لحظات زندگیش به خوبی استفاده کند و کنترل زندگیش را به دست خودش بگیرد. درست است که مواجه شدن استلا و ویل یک فاجعه بود اما این مواجهه یک نتیجهی عجیب به همراه داشت. نتیجه ای به اسم عشق با پنج قدم فاصله...
نویسنده این کتاب را به بیماران، خانواده های شان و کادر پزشکی که روزانه و با شجاعت تمام با بیماریِ ژنتیکی فیبروز کیستیک می جنگند و با آن زندگی می کنند تقدیم کرده است.
هدف این کتاب، آشنایی بیشتر با این بیماری و مشکلاتی است که افراد مبتلا، با آن دست و پنجه نرم میکنند.
"فیبروز سیستیک" یک اختلال ژنتیکی هست که در این اختلال ترشحات ریه، لوزالعمده، کبد، روده و دستگاه تناسلی غلیظ و چسبنده میشود این در حالی است که در افراد طبیعی این ترشحات غالباً رقیق و غیرچسبنده هستند، علاوه بر این میزان نمک موجود در ترشحات غدد عرق نیز افزایش مییابد و در واقع نمک موردنیاز بدن از طریق عرق دفع میشود.
این کتاب، برای اولین بار در سال ۲۰۱۸ به چاپ رسید و فورا در لیست پرفروشترین کتابهای سال قرار گرفت. این کتاب برندهی جایزهی بهترین کتاب یانگ ادالت از سایت گودریدز شده است.
بخشی از متن کتاب:
برای " استلا " تحت کنترل بودن عالیست. اگر چه ریه های خارج از کنترلش همیشه او را به بیمارستان کشانده اند. تنها چیزی که باید در این زمان کنترل کند دور بودن از هر کس یا چیزی است ممکن است عفونت زا باشد و امکان پیوند ریه را به خطر بیندازد. شش پا دورتر از همه چیز. بدون هیچ استثنایی... برای " ویل " در کنترل بودن یعنی رفتن از این بیمارستان. او هیچ اهمیتی برای درمان ها و دارو ها قائل نیست. بزودی، او هجده سال می شود این یعنی می تواند همه این دم و دستگاه ها را از خود جدا کند و به دیدن دنیا برود.
استلا: تنها چیزی که بدتر از این است که نتوانم با او یا در کنار او باشم؛ این است که در دنیایی زندگی کنم که او در آن وجود نداشته باشد، علیالخصوص اگر باعثش من باشم.
من از زندگی کردن بدون اینکه واقعا زندگی کنم خسته شدهام. چیز های زیادی نیست که ما بتوانیم داشته باشیم؛ ولی می توانیم این را داشته باشیم. این را می دانم. کلماتش انگار کلمات خود من هستند؛ ولی وقتی آن ها را از زبان او می شنوم انگار معنای متفاوتی می دهند. اما حالا چیزی که میخواهم آن بیرون نیست. خطوط نقاشی خواهرم را دنبال میکنم، ریههایی که کشیده یک دریا گلاند.
گلبرگهای صورتیِ کمرنگ و سفید و حتی آبی آسمانی که از بیضیهای دوقلوی ریه بیرون زدهاند و به این فکر میکنم که داشتن ریههایی آن قدر سالم چه حالی دارد؟ داشتن ریههایی آن قدر زنده!
احساس میکنم قلبم دارد منفجر میشود. در آنِ واحد انبوهی از احساسات بر من هجوم آورده. او میخندد و سرش را تکان میدهد. نگاهمان در هم گره میخورد. قلبم در سینه ام انگار به رقص درآمده و مانیتور ضربان قلبم ِ کنارم تندتر و تندتر بیپ بیپ میکند. خیلی کم به جلو خم میشود. در مرز خطر میماند؛ ولی همین هم کافی است تا درد لولهی گاسترونومیام را از یاد ببرد. اگرچه شاید مسخره ترین چیز باشد؛ اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق شدن نمرده ام.