» معرفی کتاب : خواستن توانستن نیست!
عنوان کتاب: خواستن توانستن نيست
نویسنده: بنجامین هاردی
مترجم: رویا درخشان
انتشارات: نشر کولهپشتی
ثروتمند شدن در یکماه، لاغری در یکماه، زبان را در خواب یاد بگیرید، یکماهه برونگرا و جذاب شوید، هوش خود را به راحتی افزایش دهید!
فضای مجازی، تلویزیون و تبلیغات خیابانی پر شده است از وعدههای رنگارنگی که به شکلی جذاب ما را دعوت به خرید محصولات یا شرکت در سمینارهایی میکند که بتوانیم در کوتاهترین زمان ممکن به اهدافی برسیم که حتی در خواب هم نمیدیدیم. پولدار و باهوش شدن، بدن مناسب و عشق رویایی پیدا کردن و خیلی آرزوهای دیگر بد نیست، اما واقعا آدم به هرچیزی که دلش بخواهد میتواند برسد؟ آیا واقعا خواستن توانستن است؟
بنجامین هاردی در کتاب خواستن، توانستن نیست: کلیدهای پنهان موفقیت را کشف کنید، به شما آموزش میدهد که چطور با ایجاد تغییرات کوچک، به طور هدفمند محیط اطراف خود را تغییر داده و به شکل دلخواه خود درآورید.
بیایید با هم رو راست باشیم. قطعا شما هزاران بار تلاش کردهاید زندگی خود را بهبود ببخشید و هزاران بار ناامیدانه به همان نقطۀ اول بازگشتهاید. کوشیدهاید به کمک قدرت اراده عادتی بد را کنار بگذارید اما دوباره گرفتار همان الگوهای قدیمی ماندهاید. پس از شکستهای پیاپی جای شکی نیست که فکر کنید مشکل خود شما هستید. شاید گمان کنید که چیزیهایی نظیر انگیزه، نیروی درونی و قدرت اراده را ندارید. پس باید به همان زندگیای که دارید بسنده کنید. اما اگر تمام این ارزیابیها اشتباه باشد چه؟ اگر مشکل اصلاً شما نباشید چه؟
کتاب حاضر، راهنمایی بسیار کاربردی است که چگونگی زندگی در دنیای سریع و گیج کنندهی کنونی را به ما میآموزد.
بنجامین هاردی، روانشناس، کارآفرین، سخنران و نویسنده ای آمریکایی است. نوشته های او در وبلاگ شخصی اش ماهانه چندصدهزار بازدید از سراسر جهان دارد و آثارش در رسانه هایی چون Forbes، Fortune، CNBC، Big Think و بسیاری دیگر مورد استفاده قرار گرفته است. او همچنین در مجلات Inc. و Psychology Today فعالیت می کند.
در روانشناسی اجتماعی اعتقاد بر این است که برای بالاترین فروش، باید بتوانید انگیزش و هیجان را به خصوص درباره آرزوهای آدمها و خواستههایی که بعضا بیخیال آن هستند بوجود بیاورید. مثلا برای یک آدم بی پول، دست گذاشتن روی نداری و فقر او و ارائه چند مثال واقعی یا دروغی از کسانی که یک شبه راه صدساله رفتهاند میتواند انگیزشی در او بهوجود آورد که پکیج موفقیت مالی یا کتاب فلان استاد را بخرد یا در جلسات آموزشی شرکت کند. البته هیچگونه آمار صحیح و بازده علمی درمورد این کاره وجود ندارد. فقط فعل «خواستن» برای توانستن کافی نیست؛ تخیل و فکر کردن به موضوع مورد نظر کفایت نمیکند. اتفاقات نتیجه باورهاست، افکار به تنهایی کارساز نیستند، البته اگر ذهن انسان انجام کاری را باور کند آن کار شدنی است، ولی مسئله این است که باور کردن کار ساده ای نیست. برای رسیدن به باور ذهنی و خودباوری؛ مقوله دانایی( توانا بود هرکه دانا بود) و خودمدیریتی و خودآگاهی که دو بخش مهم از هوش هیجانی هستند باید تقویت شود. البته دو نکته مهم نیز وجود دارد:
نکته اول،از نظر علمی هیچ راه کوتاهی برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد و کسی هم که این موضوع را بیان کند در واقع تکنیکهای تبلیغی را برای کسب و کار خودش به کار میبرد. البته هر هدفی با توجه به بزرگ یا کوچک بودن، میزانی از قابلیت ها و تلاش را نیاز دارد و میشود آموزشهایی هم در جهت بهبود و تسریع دسترسی به آن اهداف دید، ولی راههای یک شبه، یا اهداف غیر منطبق با ما، تقریبا همیشه حاصل ذهن آدمهایی است که میخواهند از این راه پول دربیاورند و برای ما سودی ندارند.
نکته دوم که مهمتر از نکتهی قبلی است، ضرب المثل خواستن توانستن است که آن هم کاملا غلط است!
انسان به هرجایی که بخواهد نمیتواند برسد! ما فقط به جایی میرسیم که با استعدادها، هوش، ارزشها و شرایط مالی، فرهنگی و اجتماعیمان تطبیق داشته باشد. مثلا کسی که توانایی هوشی ندارد، بعداز صدها کلاس و چندسال پشت کنکور ممکن است پزشکی قبول شود ولی پزشک موفقی نمیشود و یا کسی که تیپ شخصیتی مناسب یا حداقلهای مالی را ندارد، صدها سمینار هوش مالی و کتاب ثروتمند نمیکند.
پس اولا هیچ راه کوتاهی برای هدفهای بزرگ نیست و مسیر مناسب، زمان و تلاش میخواهد و دوما هدفها باید با ویژگیهای ما منطبق باشد تا بتوانیم به بازدهی بالا برسیم.
همانطور که هر لباسی مناسب ما نیست، هر هدفی هم نمیتواند ما را به سر منزل مقصود برساند.
می توانید الگوهایتان را تغییر دهید، می توانید نقش هایتان را تغییر دهید، اما چنین کاری فقط با تغییر محیط تان امکان پذیر می شود، چه به وسیله گفت و گوهایی صریح در جهت بازنگری در مرزها و توقع ها، چه به وسیله جدایی فیزیکی از افراد یا مکان های خاص. اگر در بند همان الگوها و نقش ها بمانید، دیگر فرقی ندارد چقدر اراده به خرج می دهید، تلاش های شما در حصار بافت محدودکننده ی نقش شما می مانند. شما میزبان بافتی می شوید که به اشتباه گمان می کنید هویت ثابت خودتان است.
بخشی از متن کتاب:
خواستن ، توانستن است! فریب بزرگی ست که کتاب های انگیزشی به خورد ما داده اند. ما به هر چه بخواهیم، نمیتوانیم برسیم !
ما بر اساس ویژگی های زیستی مانند هوش و عوامل روانشناختی و فرهنگی، زندگی و انتخاب میکنیم. طبق همین محدوده امکان تغییر داریم. ما نمی توانیم در هر کاری موفق شویم، از رابطه با هر کسی لذت ببریم. نمیتوانیم چیزی فراتر از آنچه توانایی داریم باشیم اما میتوانیم تصمیم بگیریم چگونه پاسخ دهیم، چگونه با توانایی های خود زندگی کنیم، چگونه آنی شویم که در محدوده ی قدرت و توانایی ماست.
همه ما دوست داریم موفق شویم. چه در زندگی شخصی و چه در تجربه سازمانی و چه در عرصه ملی. بنابراین در این مساله تفاوتی با دیگران نداریم. و برخلاف آنچه به ما آموخته اند خواستن توانستن نیست. صرف فعل خواستن شما را به مقصود توانستن نخواهد برد. توانستن قواعدی دارد که باید آن را از علوم مختلف مانند سیاست، حقوق، روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و به ويژه مدیریت آموخت.
بگذارید بیشتر توضیح بدهم؛ دو نفر از کشتی در حال غرق به دریا پریدهاند. یکی شنا کردن بلد است و دیگری نه. هر دو به یک میزان خواهان رهایی از این وضعیت هستند. هر دو به یک میزان دست و پا می زنند. پس تا این جا در دو فاکتور مساوی هستند (خواستن و تلاش)، اما یکی رهایی می یابد و به موفقیت می رسد و دیگری می ماند و می میرد. تفاوت در چه بود؟ مهارت و رعایت قواعد شناگری.
اگر چه نوشتن و تجسم کردن هدف نهایی کاری مفید و موثر است، نوشتن و تجسم چگونگی و نحوه رسیدن به هدف نیز ضروری و مهم است. پژوهش ها نشان داده اند که با تجسم فرایند کار، شامل تجسم موانع رسیدن به هدف و چگونگی غلبه بر آنها، عملکرد شما بهتر می شود و نگرانی هایتان کاهش می یابند. تغییر دادن خودتان بدون تغییر دادن محیط پیرامونتان تقریبا کاری غیرممکن است. شما و محیط اطرافتان دو عنصر جدایی ناپذیر از یک کل هستید.
توجه شما را به داستان تشنهشناس جلب میکنم:
یک ﻣﺮد ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪ و داﻧﺎ، یک ﺑﺮدﻩ را ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﯿﻠﻲ ﺑﺎﻻیی میﺧﺮد. دوستانش به او میگویند: " ﺗﻮ ﺑﺮای چه ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﺮدﻩ انقدر ﭘﻮل دادی؟ "ﻣﺮد میگوید :" آخر اون ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻨﺎس است! "دوستانش ﺗﻌﺠﺐ میکنند و میگویند :" ﯾﻌﻨﻲ چی؟ " ﻣﺮد ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪ میگوید :یعنی اون ﻫﺮ کسی را ﻛﻪ واﻗﻌﺎ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﺎشد، میتواند ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﺪهد! " دوستانش از او میخواهند ﻛﻪ او را نشان ﺑﺪهد. ﻣﺮد یک مهمانی ﻣﺠﻠﻞ، در ﺑﺎﻏﺶ، میگیرد و میگوید آﺷﭙﺰ یک ﻋﺎلمه ﻏﺬای ﺷﻮر درﺳﺖ کند و ﻫﯿﭻ آبی ﻫﻢ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﮕﺬارد! ﺑﻪ آن بردهی ﺗﺸﻨﻪﺷﻨﺎس ﻫﻢ میگوید ﻛﻪ ﻛﻨﺎر ﺳﻔﺮﻩ بایستد! مهمانها میآیند و ﻏﺬا میخورند و ﺗﺸﻨﻪ میشوند. آنها ﺑﻪ ﻣﺮد ،ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪ میگویند : " مگر نگفتی اﯾﻦ ﺑﺮدﻩ ﺗﺸﻨﻪشناس است، ﭘﺲ ﭼﺮا ﺑﺎ وﺟﻮد اﯾﻨﻜﻪ ﻣﺎ اﯾﻨﻘﺪر ﺗﺸﻨﻪ هستیم، او تشنگی ﻣﺎ را ﺗﺸﺨﯿﺺ نمیدهد و برایمان آب نمیآورد؟ ﻣﺮد ﺛﺮوﺗﻤﻨﺪ از ﺑﺮدﻩ میپرسد: " اﯾﻨﻬﺎ ﺗﺸﻨﻪ ان؟! " ﺑﺮدﻩی ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻨﺎس میگوید: " ﻧﻪ! ﺗﺸﻨﻪ ﻧﯿﺴﺘﻦ! " ﻣﺪتی میگذرد و دوﺑﺎرﻩ مهمانها ﻛﻪ طاقتشان از تشنگی ﻃﺎق میشود، ﺑﻪ ﺑﺮدﻩ میگویند: " ﻣﺎ آب میخواهیم! ﺑﺮو آب ﺑﯿﺎور ﺑﺮدﻩ ﺑﻪ ارﺑﺎﺑﺶ میگوید: " ﻧﻪ! اﯾﻨﻬﺎ الکی میگویند ﻛﻪ !ﺗﺸﻨﻪاند! اﯾﻨﻬﺎ ﺗﺸﻨﻪ نیستند. ﭼﻨﺪ ﺑﺎر اﯾﻦ ﺧﻮاﺳﺘﻪ از ﻃﺮف مهمانان، ﺗﻜﺮار میشود و ﻫﺮ ﺑﺎر ﺑﺮدﻩ از آوردن آب ﺧﻮدداری میکند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ یکی از مهمانان ﻛﻪ دیگر ﻃﺎﻗﺖ تشنگی را ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ آب ﻛﻨﺎر ﺣﻮض ﺣﯿﺎط میدود و ﺳﺮش را ﻣﻲ ﮔﺬارد ﻟﺐ ﺷﯿﺮ آب و ﯾک دل ﺳﯿﺮ آب مینوشد! ﺑﺮدﻩ ی ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻨﺎس ﺟﻠﻮ میرود و ﺑﻪ ارﺑﺎﺑﺶ میگوید: " آﻫﺎن! ﺣﺎﻻ تشنه بود.
ﺑﻪ اﯾﻦ ﺣﻜﺎﯾﺖ ﺧﻮب ﻓﻜﺮ ﻛﻨﯿﺪ دوستان من!
همه ما خیلی مواقع نشستیم و فقط میگوییم تشنه ایم
اگر واقعا آن مدرک را میخواهی
اگر واقعا میخواهی اندام خوبی داشته باشی
اگه واقعا میخوای .....
هرچی هرچی هرچی ...
باید بلند شوی، با من "تشنه ام " کسی بهشما آب نمیدهد .
اگر هنوز برای داشتنش کاری نمیکنی پس تشنه ات نیست!