» معرفی کتاب : جایی که عاشق بودیم
عنوان کتاب : جایی که عاشق بودیم( All the bright places )
نویسنده : جنیفر نیون
مترجم : فرانک معنوی
انتشارات : نشر میلکان
کتاب جایی که عاشق بودیم، رمانی نوشته ی جنیفر نیون است که نخستین بار در سال 2015 به انتشار رسید.
شخصیتهای اصلیِ داستان دختر و پسری نوجوان با نامهای تئودور فینچ و وایلت مارکی هستند که هر یک به نوعی از افسردگی رنج میبرند. فینچ دچار مشکل عدم ثبات در حالات روحی است و همچنین نشانههایی از اختلال دوقطبی دارد. وایلت که به تازگی خواهرش را در تصادف از دست داده، با اندوه و عذابوجدان زیادی دستوپنجه نرم میکند. اولین برخورد نزدیک آنها در صحنهای غیر رمانتیک، بالای برج ناقوس مدرسه اتفاق میافتد؛ جایی که هر دوی آنها قصد خودکشی دارند.
تئودور فینچ، شیفته و مسحور مرگ است و مدام به روش هایی برای خودکشی می اندیشد. اما هر بار، اتفاقی خوب، هرقدر هم که کوچک باشد، او را از انجام این کار منصرف می کند. وایولت مارکی، به امید آینده زندگی می کند و به شدت منتظر تمام شدن درسش است تا بالاخره بتواند از شهرش و اندوه دردناک ناشی از مرگ اخیر خواهرش رهایی یابد. زمانی که فینچ و وایولت، یکدیگر را بر لبه ی ساختمانی ملاقات می کنند، معلوم نیست که کدام یک، ناجیِ آن دیگری خواهد شد. و زمانی که این دو برای انجام پروژه ای برای یافتن شگفتی های محل زندگی شان، تیمی را تشکیل می دهند، هم فینچ و هم وایولت، موفق به کشف چیزهای بسیار مهمتری می شوند: فینچ، تنها با وایولت است که می تواند خودش باشد پسری عجیب، بامزه و پرانرژی که آنقدرها هم ناآشنا و غیرقابل ارتباط نیست. و وایولت، تنها با فینچ است که می تواند شمارش روزها را کنار بگذارد و آن ها را واقعاً زندگی کند. اما در ادامه ی داستان و با بزرگتر شدن دنیای وایولت، جهان فینج، کوچک و کوچکتر می شود.
جایی که عاشق بودیم یک داستان عاشقانه غیرکلاسیک و هیجان انگیز است. داستان تمرکز بر موضوعات حساس و محوری در مورد دوره نوجوانی و مسائل مربوط به آن دارد. افسردگی، فکر خودکشی و عشق اول موضوعاتی هستند که خواننده در کتاب جایی که عاشق بودیم با آنها رو به رو می شود.
موضوع این کتاب تجربه شخصی نویسنده است که در مورد پسری که سالیان پیش میشناخت و او را دوست داشته؛ از این رو نوشتن در مورد این مسئله شخصی برای او تا حدودی سخت بوده اما همواره قصد داشته رمانی که مینویسد راجع به موضوعی باشد که خودش نسبت به آن اشتیاق زیادی داشته است. همچنین عدهی بسیاری این کتاب را با رمان خطای ستارگان بخت ما قیاس میکنند که شاید قیاس درستی باشد. بر اساس این رمان پرکشش فیلم سینمایی جذابی نیز ساخته شده است.
نویسنده جنیفر نیون در سال 1968 دیده به جهان گشود. از مشهورترین آثار او رمان جایی که عاشق بودیم است که با فروش قابل توجهی رو به رو شد.
شخصیتهای فینچ و وایلت به خوبی پرداخته شدهاند و قابل درک هستند. آنها میکوشند در یافتن مسیر صحیح زندگی به یکدیگر کمک کنند. اما در طول کتاب نمیتوان پیشبینی کرد که این تغییر مثبت پایدار میماند یا قصد آنها به خودکشی همچنان پابرجاست. اوایل داستان کمی خستهکننده هست اما بعدش آنقدر جذب خواندنش میشوید که نمیدانید وقت چه جوری میگذرد. داستان بسیار ساده است ولی انقدر جذاب روایت میشود که خواننده را شدیدا درگیر داستان میکند.
_بهترینِ رمانِ عاشقانهی 2015 به انتخاب آمازون و تایمز
_بهترین رمان جوانان سال 2015 توسط سایت گودریدز
بخشی از متن کتاب :
عوامل حواسپرتی زیاد است. سعی میکنم فرای سروصدا با رایان صحبت کنم، ولی او بیشتر حواسش به من است. موفق شدهام هفده سال و هشت ماه و دو هفته و یک روز را بدون اینکه پسری بتواند زیادی به من نزدیک شود بگذرانم. به او میگویم که عاشق دیدن منظرهام و بعد در را با هل باز میکنم و بیرون میایستم. ما با ماشینها و فرای آنها، مزارع ذرت احاطه شدهایم. هیچ منظرهای بهجز اینها نیست. سرم را عقب میبرم و ناگهان مجذوب ستارهها میشوم. رایان دستپاچه پشت سرم میآید و من تظاهر میکنم که صور فلکی را میشناسم. به آنها اشاره میکنم و دربارهی هر کدام داستانی میسازم.
فکر میکنم که فینچ حالا دارد چهکار میکند. شاید دارد در جایی گیتار مینوازد. شاید با یک دختر است. من یک گشتوگذار و اگر بخواهیم صادق باشیم، خیلی بیشتر از آن به او بدهکارم. نمیخواهم فکر کند امروز او را بهخاطر مثلاً دوستانم دستبهسر کردهام. تصمیم میگیرم همین که به خانه رسیدم دربارهی محل بعدیمان تحقیق کنم. (اصول تحقیق: جذبههای غیرمعمول ایندیانا، هر چیزیکه معمول نباشد در ایندیانا، ایندیانای خاص، ایندیانای عجیب.) باید یک کپی از نقشه هم داشته باشم تا مطمئن شوم چیزی را تکرار نمیکنم.
امروز روز خوبی برای مردنه؟
این سوالی ست که هر روز صبح موقع بیدارشدن از خودم می پرسم.
سر زنگ سوم، زمانی که تلاش می کنم حین وزوز دائم آقای شرودر، چشمانم را باز نگه دارم؛ سر میز شام، وقتی که دارم لوبیاسبزها را به بغل دستی ام می دهم؛ شب ها وقتی بیدار دراز می کشم، چون مغزم به خاطر فکر زیاد خاموش نمی شود. آیا امروز روز موعوده؟ اگه امروز نه، پس کی؟....
مهم نیست چی بر می داری مهم اینه که چی به جا میذاری… .
مشکل مردم اینه که بیشتر وقتا فراموش میکنن که این چیزای کوچیک هستن که اهمیت دارن. همه درگیر منتظر بودن و مکان انتظارن… .
او اکسیژن، کربن، هیدروژن، نیتروژن، کلسیم و فسفر است. همان عناصری که در همه ماست، ولی نمی توانم به این فکر نکنم که او خیلی بیشتر از این هاست و عناصری دارد که هیچ کس تا به حال حتی اسمشان را نشنیده است. عناصری که باعث می شود او از همه شاخص تر باشد.
امروز روز خوبی برای مُردنه؟
حالا درحالیکه روی لبهی باریک ساختمان ششطبقه ایستادهام، این وال را از خودم میپرسم. خیلی بالا هستم. عملاً بخشی از آسمان شدهام. به سنگفرش خیابانِ زیر پایم نگاه میکنم و دنیا یکوری میشود. چشمانم را میبندم و از چرخش همهچیز لذت میبرم. شاید این بار انجامش بدهم و بگذارم باد مرا با خودش ببرد. درست مثل شناوربودن در استخر خواهد بود، تا اینکه دیگر چیزی وجود نداشته باشد.
اگه امروز نه، پس کِی؟