» معرفی کتاب : اوضاع خیلی خراب است!
عنوان کتاب : اوضاع خیلی خراب است (کتابی دربارهی امید)
نویسنده : مارک منسن
مترجم : سمانه پرهیزکاری
مارک منسن (Mark Manson) خودش را در وبسایتش اینچنین معرفی میکند: «من نویسنده پرفروشترین کتاب نیویورکتایمز با عنوان اوضاع خیلی خراب است؛ کتابی درباره امید هستم. من درباره ایدههای بزرگ مینویسم. کار من با عنوان یک ژانر جدید در حوزه خودشناسی معرفی شده است. برخی از مردم معتقدند من دیوانه هستم و برخی میگویند من زندگیشان را نجات دادهام. شما میتوانید کتابهایم را بخوانید و خودتان قضاوت کنید.»
کتاب جدید مارک منسن که به تازگی در ایران منتشر شده : اوضاع خیلی خراب است! کتابیست دربارۀ امید؛ با ترجمۀ سمانه پرهیزکاری.
کتابی قبلی مارک منسن، "هنر ظریف بی خیالی" با حداقل پنج ترجمۀ مختلف در ایران منتشر شده است.
زبان تند و تیز و طنز جالب منسن او را به نویسندۀ متفاوتی در میان نویسندگان حوزۀ توسعه فردی تبدیل کرده. همین لحن و زبان تازه بود که باعث شد کتاب قبلی منسن در مدت کوتاهی در سراسر دنیا میلیونها نسخه بفروشد.
منسن هم در کتاب قبلی و هم در این کتاب به تلقیهای رایج از موفقیت و مثبتاندیشی و ثروت و خودیاری حمله میکند و همین یکی از دلایل تازگی کتابها و مقالات او است.
کتاب «اوضاع خیلی خراب است»، به لحاظ نگارشی و قدرت روایت و تحلیل حتی از کتاب قبلی منسن هم بهتر است. فهرست مفصل منابع کتاب هم گواه این است که منسن بسیار میخواند و تازگیِ فرم و محتوای کتابها، متأثر از همین مطالعهٔ عمیق و متنوع است.
منسن در این کتاب، تمرکز خود را از نقص های اجتناب ناپذیر درون هر فرد، به سوی فجایع بی پایانی معطوف می سازد که در جهان پیرامون ما اتفاق می افتند.
او با استفاده از تحقیقات روانشناسانه ی مربوط به این موضوعات، و همچنین خرد جاودان فیلسوفانی چون افلاطون، نیچه و تام ویتس، به تحلیل و بررسی دین، سیاست و شباهت های آسیب زننده ای می پردازد که این دو عرصه، در طول زمان به یکدیگر پیدا کرده اند. منسن رابطه ی ما با پول، سرگرمی و اینترنت را بررسی می کند و آشکار می سازد که بیش از اندازه در اختیار داشتن چیزهای خوب، چگونه می تواند از نظر روانشناسانه به ما آسیب های جدی وارد کند. این نویسنده در کتاب اوضاع خیلی خراب است، آشکارا تعاریف ما از ایمان، خوشبختی، آزادی و حتی امید را به چالش می کشد.
بخشی از کتاب:
اگر توی فروشگاه استارباکس کار میکردم، به جای نوشتنِ اسم مردم روی فنجان قهوهشان، جملات زیر را مینوشتم: «شما و تمام کسانی که دوستشان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفتهاید یا کارهایی که انجام دادهاید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آنهم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگیست. تمام مسائلی که به آنها فکر میکنید یا کارهایی که انجام میدهید، تنها گریزِ استادانهای از این حقیقتاند. ما غبارهای کیهانیِ بیاهمیتی هستیم که در یک نقطهی آبی پرسه میزنیم و به هم برخورد میکنیم. عظمتی برای خودمان تجسم میکنیم و اهدافی برای خودمان میسازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.
پس از قهوهی لعنتیتان لذت ببرید!» البته که باید با حروف خیلی ریز این متن را مینوشتم. آنوقت نوشتنِ آن هم مدتی زمان میبُرد، این یعنی صفِ مشتریانِ ساعتِ اوجِ شلوغیِ صبح از در هم بیرون میزد. البته اینطور خدماترسانی به مشتری چندان درجهیک از آب درنمیآمد. احتمالاً این هم یکی از دلایلیست که من استخدامبشو نیستم!
هنوز برای شروع این گفتوگو زود است؟ بفرمایید قهوهی دیگری میل کنید! من حتی با کف شیر شکلک خندانی روی قهوه درست کردم. بامزه نیست؟ صبر میکنم تا عکس آنرا توی اینستاگرامتان بگذارید.