» بازی ازدواج
عنوان کتاب : بازی_ازدواج
نویسنده : آلیسون ویر
مترجم : آفاق زرگریان
این کتاب در ادامه ی کتاب لیدی الیزابت نگاشته شده و آلیسون ویر همچون کتابهای قبلی خائن بیگناه و ارثیهی شوم به تاریخ پر رمز و راز انگلستان در دوره ی هنری هشتم پرداخته است .
در واقع کتاب بازی ازدواج شرح زندگانی ملکه الیزابت ،ملکه ی مقتدر انگلستان بعد از رسیدن به قدرت تا پایان عمر اوست.
آلیسون ویر متولد ۸ ژوئیه ۱۹۵۱ یک نویسنده انگلیسی رمان های تاریخی است. ویر در شهر لندن زاده شد و رشد نمود.وی خالق رمان هایی همچون: لیدی الیزابت، خائن بی گناه، ارثیه شوم، بازی ازدواج، ملکه اسیر و … است.
آلیسون ویر با تسلط کامل یک نویسنده ی تاریخ نگار ،داستانی پر پیچ و خم از زندگی قهرمان خود به خواننده ارائه می دهد. در کتاب بازی ازدواج او فراز و نشیب زندگی الیزابت اول را بعد از رسیدن به سلطنت انگلستان در ۲۵ سالگی تا پایان عمرش در۶۹ سالگی به تصویر کشیده است .
ویر درست به ذهن ملکه نفوذ کرده است . خواننده حس می کند گویی تاریخ را می بیند که دارد از مقابل چشمانش رد می شود.
داستانی مجذوب کننده ،سرشار از احساساتی تند ،گاه مضحک و سرانجام تلخ از رابطه ی عاشقانه ی شگفت انگیز الیزابت اول و رابرت دادلی .
آلیسون ویر تمام دانسته های خود از الیزابت اول را به یک داستان زنده تبدیل کرده است........
رمان بازی ازدواج یک قصه ی عاشقانه و پیچیده و عمیقا تند و تلخ از نیرنگ ،عشق و گمگشتگی است.
بخشی از کتاب:
بی توجه به اطراف روی تخت افتاده بود، به شدت می لرزید، سر و رویش خیس عرق بود، سینه ی جریحه دارش از سرفه می خراشید. توی مرداب غریبی بین دنیای رویاگونه و دنیای واقعی گیر افتاده بود وفقط وقتی در خوابی نامنظم فرو می رفت، از آن حال رها می شد. فقط می دانست کت و کیت کنارش هستند، از او پرستاری می کنند و صدای لطیف مری سیدنی را با حضور اطمینان بخش و دوست داشتنی اش در زمینه می شنید.
آن صدا در معاینه های دکترها و به این طرف و آن طرف کشیده شدن روی تخت، حجامت های خوفناک، آزمایش های ادرار تمام نشدنی، سرو صداهای ناموزون شوخی ها و زمزمه های نامحسوس اطمینان دادن و توصیه های دوستانه به استراحت کردن، تغییری به وجود می آورد. وقتی آن ها او را تنها گذاشتند، در جایش بی حرکت مانده بود، آن قدر خسته و بی حال بود که حتی توان نداشت نگران وخامت وضعیتش باشد.
او جامه عزای سیاه پوشیده بود. با این که قلبش سرشار از شادی بود باید در کمال متانت در مراسم سوگواری خواهری حضور پیدا میکرد که هم از او ترسیده بود و هم متنفر شده بود. به این مناسبت لباسی سیاه پوشیده بود و کهربای سیاه بر نیمتنه سیاه و تنگ لباسش میدرخشید...