عنوان کتاب: فوتبال علیه دشمن
نویسنده : سایمون کوپر
مترجم :عادل فردوسی پور
احسان رضایی: فن کولاندازی که سرخیو راموس در فینال جام باشگاههای اروپا روی محمد صلاح اجرا کرد، یک نمونۀ عالی است. راموس در آن صحنه یک خطای معمولی مرتکب نشد. او مثل یک جودوکار حرفهای دستش را قفل کرد تا از حریف امتیاز بگیرد و بعد هم که صلاح به زمین افتاد، باز قفل دستش را باز نکرد تا خیالش راحت شود که کتف صلاح دررفته و دیگر نمیتواند بازی کند. این، یک جنگ بود و راموس کهنهکار نمیخواست به جوانی که تازه از راه رسیده ببازد. اگر تاریخچۀ زادگاه راموس، شهر سویا را که تا پانصد سال پیش مسلماننشین بوده و اشبیلیه تلفظ میشد هم به یاد بیاوریم که ماجرا دیگر خیلی پیچیدهتر میشود. به قول روانشناسها شاید ناخودآگاه او در آن لحظه، به خاطرۀ جنگهای اندلس رجوع کرده باشد.
روانشناسها در مورد فوتبال حرفهای زیادی دارند. مثلاً زیگموند فروید یک نظریۀ بامزه دارد. میگوید رفتارهای جمعی، محصول وقتی است که تمایلات غیراجتماعی یا حتی ضداجتماعی ما، با نیازمان به اجتماع و روابط جمعی در تعارض قرار میگیرد. بنابراین با سپردن خودمان به یک جمع (چیزی که اسمش را «همانندسازی فرافکنانه هویت» میگذارد) رفتارهای خودمان را با آن گروه خاص تنظیم می کنیم و احساسات خودمان را در آن جمع بروز میدهیم. فروید البته این را به عنوان نکتهای منفی گفته بود، اما ما به آن قسمتش کاری نداریم. چیزی که ما از حرف او میفهمیم همین است که در روزگار جدید، ما به جای ابراز تنفر یا جنگیدن در دنیای واقعی، در زمین فوتبال میجنگیم. چنان که با هواداری از پرسپولیس یا استقلال، میشود بخشی از تنشهای روحی خودمان را ضمن کری خواندن برای رقیب خالی کنیم. یا برای مردم هلند، بازیهایشان با آلمان ادامۀ جنگ جهانی دوم است و آب دهنی که رود گولیت در جام جهانی ۱۹۹۰ به صورت رودی فولر انداخت، کار بدی که نبود، مایۀ افتخار و پز دادن هم هست. همانطور که اروگوئهایها از گاز گرفتن سوارز در جام جهانی قبلی اصلا ناراحت نشدند. کتاب «فوتبال علیه دشمن» دربارۀ همین چیزهاست.
در سالهای اخیر انتشار کتابهای فوتبالی سرعت بیشتری گرفته، اما بین تمام این کتابها «فوتبال علیه دشمن» چیز دیگری است. این کتاب چنان عاشقانه دربارۀ بازی فوتبال حرف میزند که جایی نویسنده از نلسون ماندلای بزرگ ایراد میگیرد که چرا توی صحبتش در جمع بازیکنهای تیم ملی آفریقای جنوبی آنقدر که باید هیجان توی صدایش نبوده. با این همه باید بدانید کتاب در اصل دربارۀ فوتبال نیست و درباره همین ماندلا و بقیه آدمهای مشابه اوست. یعنی شما در این کتاب با ماجراهای فوتبالی زیادی سر و کار ندارید (تنها توضیح فنی و فوتبالی، یک پاراگراف در صفحه ۱۴۵ است) ولی در عوض کتاب پر است از ماجراهایی که در حواشی فوتبال اتفاق افتاده و ربطی که چهرههای معروف و غیرمعروف به فوتبال دارند. چه آنهایی که فوتبال به کمکشان آمده (مثل همین ماندلا که وقت رفراندوم درباره الغای آپارتاید در آفریقای جنوبی، تیم ملی کشورش اعلام کرده بود که اگر نتیجه بقای آپارتاید باشد در جام جهانی ۱۹۹۲ بازی نخواهند کرد) و چه آنهایی که فوتبال به جنگشان رفته (مثل دولت آلمان شرقی که ضدفوتبال بود).
«فوتبال علیه دشمن» کتاب عجیبی است. اطلاعاتی میدهد درباره خیلی از اسمهای آشنایی که میشناسیم که حتی فکرش را هم نمیکنید (مثل اینکه بلیت شماره ۱۰۸۰۰۰ نوکمپ مال پاپ ژان پل دوم بود) و از طرف دیگر، ماجراهای تاریخی را از زوایۀ جدیدی میبیند و برایتان تعریف میکند. زاویهای که حتما یکجوری به فوتبال ربط پیدا میکند. سایمون کوپر، نویسندۀ اوگاندایی- بریتانیایی کتاب یک ستون ثابت در «فایننشال تایمز» دارد و همین، به او این شانس را داده که به اسمهای بزرگ قرن (از مارگارت تاچر تا خوان پرون) یکجا دسترسی داشته باشد و بتواند روایتهای دست اولی از آنها برای ما تعریف کند. مثلا در فصل آخر کتاب، او چند خاطره فوقالعاده از بلاژوویچ دوستداشتنی برای ما تعریف میکند که قبلاً جایی نخوانده و نشنیده بودیم. نتیجۀ همۀ این اطلاعات هم شده اینکه کتاب با این جمله شروع میشود: «فوتبال جنگ است». عنوان فصل اول که دربارۀ بازی آلمان-هلند در نیمهنهایی جام ملتهای اروپا ۱۹۸۸ است، جایی که وقتی هلند بازی را برد، ۹میلیون نفر به خیابانها ریختند و خوشحالی کردند و معلوم شد که خاطرۀ جنگ جهانی هنوز تمام نشده و آن وقت، شاعری در وصف گل فنباستن سرود: «آنهایی که به زمین می افتند/ از گورهایشان گل سر برمیآورد».